مترادف لو : افشا، رسوا، فاش، شفه، لب، لوچه، بلندی، پشته، تپه، رش، زرداب، صفرا
لو
مترادف لو : افشا، رسوا، فاش، شفه، لب، لوچه، بلندی، پشته، تپه، رش، زرداب، صفرا
فارسی به انگلیسی
if, through, even-though
suffix indicating the number of dots on a playing card as in: چهارلوی خشت (four of diamonds)
trap, snare, gin
مترادف و متضاد
افشا، رسوا، فاش
شفه، لب، لوچه
بلندی، پشته، تپه، رش
زرداب، صفرا
۱. افشا، رسوا، فاش
۲. شفه، لب، لوچه
۳. بلندی، پشته، تپه، رش
۴. زرداب، صفرا
فرهنگ فارسی
حرف شرطبمعنی اگر
اگر گر : شک نیاورد گان کرده یقین ان و لوشان بجای رای زرین . ( دهخدا . مجموع. اشعار . ص ۱۳ ) یا لولو .
نام رودخانه به فرانسه
دام، تله
اگر
خال ورقبازی
جملات نمونه
ولو آنکه
through, even if, although, even-though
فرهنگ معین
(لَ یا لُ ) (اِ. ) ۱ - نوعی از حلوا. ۲ - صفراء، زردآب .
( ~ . ) (اِ. ) پشته ، بلندی .
( ~ . ) [ ع . ] (حر. ربط . شرط ) اگر، گر. لولو.
(اِ. ) خال (در بازی ورق ). ، یک ~ ورقی که یک خال داشته باشد. ، دو ~ ورقی که دو خال داشته باشد.
(لُ ) (اِ. ) دام ، تله (این کلمه به تنهایی کاربرد ندارد. ) ، ~ دادن راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن . ، ~رفتن گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز.
( ~ .) (اِ.) = لب : شفه .
(لَ یا لُ) (اِ.) 1 - نوعی از حلوا. 2 - صفراء، زردآب .
( ~ .) (اِ.) پشته ، بلندی .
( ~ .) [ ع . ] (حر. ربط . شرط ) اگر، گر. لولو.
(اِ.) خال (در بازی ورق ). ؛ یک ~ ورقی که یک خال داشته باشد. ؛ دو ~ ورقی که دو خال داشته باشد.
(لُ) (اِ.) دام ، تله (این کلمه به تنهایی کاربرد ندارد.) ؛ ~ دادن راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن . ؛ ~رفتن گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز.
لغت نامه دهخدا
لو. (اِخ ) نام قصبه ای از مازندران . (جهانگیری ) (برهان ).
لو. (پسوند) مزید مؤخر امکنه باشد: پیچه لو.آب لو. مقصودلو. کندلو. دیرسمالو. زیادلو. فراسانلو.بالو. خرسگلو. قولو. فهلو (پهله = فهله ). سپانلو.
لو و لوزینه اش در کار کردند
ز جام عشرتش بیدار کردند.
بدو بر شبان گفت ایدر بدو
ره تازه پیش آیدت پر ز لو .
غلط مکن ز ترش گر برای دفعلو است
ز رشک چون تو نگاری است رنگ و بوی ترش.
مخلف خالدار مو لو شکر و کفاخشن
حاجت وصف بنده نی هرکه خشن مجاخشن.
ترکیب ها:
- لو انداختن . لوانداز. لو دادن. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود و لاو شود.
|| نامی که در شهسوار و رامسر به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. || در لهجه گیلکی ، بیاره یعنی بته پاره ای گیاهان ، چون : هندوانه ، خربزه ، کدو، خیار و مانند آن.
لو. ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه باشد: پیچه لو.آب لو. مقصودلو. کندلو. دیرسمالو. زیادلو. فراسانلو.بالو. خرسگلو. قولو. فهلو ( پهله = فهله ). سپانلو.
لو. [ ل َ ] ( ع حرف ) حرف شرط. اگر. اِن. گر. لوفُرض ِ، اگر فرض شود. ولو، ولو اینکه ، اگر هم. صاحب منتهی الارب گوید: هو حرف یقتضی فی الماضی امتناع مایلیه و استلزامه لتالیه. سیبویه... ( منتهی الارب ) :
شک نیاوردگان کرده یقین
اِن و لوشان به جای رای وزین.
- لولاک ؛ اشاره به حدیث : لولاک لما خلقت الافلاک.
لو. ( اِ ) ظرف هرچه باشد. ( شعوری ).
لو. ( اِخ ) نام قصبه ای از مازندران. ( جهانگیری ) ( برهان ).
لو. ( اِخ ) نام رودخانه ای به فرانسه به درازای 125هزار گز.
لو. [ ل َ وِن ْ ] ( ع ص ) کج از ریگ و تیر. || دردگین شکم. || پیچش زده. ( منتهی الارب ).
لو. (اِ) ظرف هرچه باشد. (شعوری ).
لو. (اِخ ) نام رودخانه ای به فرانسه به درازای 125هزار گز.
شک نیاوردگان کرده یقین
اِن و لوشان به جای رای وزین .
دهخدا.
- شاه لولاک ؛ نبی اکرم .
- لولاک ؛ اشاره به حدیث : لولاک لما خلقت الافلاک .
لو و لوزینه اش در کار کردند
ز جام عشرتش بیدار کردند.
مجیر بیلقانی .
|| پشته . بلندی . (از جهانگیری ) (از برهان ) :
بدو بر شبان گفت ایدر بدو
ره تازه پیش آیدت پر ز لو .
فردوسی .
|| زردآب . (جهانگیری ). زردآب را نیز گویند که به عربی صفرا خوانند. (برهان ) :
غلط مکن ز ترش گر برای دفعلو است
ز رشک چون تو نگاری است رنگ و بوی ترش .
مولوی .
|| لب . (جهانگیری ). به معنی لب هم آمده که به زبان عربی شفه گویند، چه در فارسی باء به واو و برعکس تبدیل می یابد. (برهان ) :
مخلف خالدار مو لو شکر و کفاخشن
حاجت وصف بنده نی هرکه خشن مجاخشن .
پورفریدون .
|| لاو.
ترکیب ها:
- لو انداختن . لوانداز. لو دادن . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود و لاو شود.
|| نامی که در شهسوار و رامسر به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. || در لهجه ٔ گیلکی ، بیاره یعنی بته ٔ پاره ای گیاهان ، چون : هندوانه ، خربزه ، کدو، خیار و مانند آن .
لو. [ ل َ وِن ْ ] (ع ص ) کج از ریگ و تیر. || دردگین شکم . || پیچش زده . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
= 〈 لو دادن
〈 لو دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اسرار خود یا دیگری را فاش کردن.
〈 لو دادن چیزی: [عامیانه، مجاز] آن را مفت از دست دادن.
لب.
پشته؛ تپه.
= * لو دادن
* لو دادن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] اسرار خود یا دیگری را فاش کردن.
* لو دادن چیزی: [عامیانه، مجاز] آن را مفت از دست دادن.
نوعی حلوا.
پشته، تپه.
لب.
صفرا، زرداب.
صفرا؛ زرداب.
دانشنامه عمومی
کرنوالی: Logh
SX254533
لو ۵٬۲۸۰ نفر جمعیت دارد.
شهر Quiberon خواهرخواندهٔ لو هست.
سبک گروه لو با تمپوی کند، تنظیمهای مینیمالیستی و همچنین خوانندگی دونفرهٔ هماهنگ و متمایز آلن اسپارهاوک (گیتارنواز) و میمی پارکر (درامر) شناخته می شود.
لوو درزبان لری بختیاری باضمه و یعنی بزرگ مثلا دالو=مادربزرگ دا=مادر لو=بزرگ
لُوْ:(low) در گویش گنابادی یعنی لب ، کنار ، بغلِ
دانشنامه آزاد فارسی
در بازی های ورق، عنوان هر یک از ورق های شماره دار. مثلاً دو لوی خشت، یا هفت لوی گشنیز. این عنوان در بازیِ حکم، به ویژه برای ورق های حکم به کار می رود. نیز ← بانک، بازی؛ بیست ویک، بازی؛ پاسور،_بازی
دانشنامه اسلامی
معنی لَوْ: اگر- چه می شد - کاش می شد (در عبارت "و لو انهم رضوا ما اتیهم الله و رسوله ... "کلمه لو برای آرزو است ، و جمله به این معنا است : چه میشد که ایشان آنچه را که خدایشان فرستاده با رضایت خاطر میگرفتند ، و یا بدان تن در میدادندهمچنین جملاتی نظیر " لو کانوا...
معنی خَصَاصَةٌ: فقر و حاجت (جمله "لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ "یعنی هرچند خودشان به آن احتیاج داشته باشند.)
معنی نَعْقِلُ: تعقل می کنیم - عقلمان را به کارمی اندازیم(کُنَّا نَعْقِلُ : تعقل می کردیم .در عبارت "لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ "، " کنَّآ"شامل "نعقلُ" نیز می شود)
معنی لَمْ یَیْأَسِ: نا امید نشده و نمی شوند - مأیوس نشده و نمی شوند(یأس به معنای قطع شدن طمع آدمی است از امری که بدان طمع داشته .عبارت"أَفَلَمْ یَیْأَسِ ﭐلَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن لَّوْ یَشَاءُ ﭐللَّهُ لَهَدَی ﭐلنَّاسَ جَمِیعاً " یعنی پس آیا آنان که ایمان آورده اند، ندانس...
ریشه کلمه:
لو (۲۷۶ بار)
لو دارای اقسامی است: 1- مفید شرطیت است میان دو جمله و دلالت بر امتناع جواب دارد به جهت امتناع شرط و شرطیت در ماضی است مثل .اگر در زمین و آسمانها خدایانی غیر از خدا بود هر آینه فاسد میشدند. فاسد نشدهاند زیرا غیر از خدا، خدایانی نبوده است.و اغلب در جواب آن لام آید چنانکه گذشت و گاهی بدون لام باشد مثل . 2- حرف مصدری مثل «اَنْ» مصدریه و بیشتر بعد از کلمه «وَدَّ - یَوَدُّ» آید مثل . . که در هر دو به معنی ان مصدریه است یعنی دوست میداند اینکه مداهنه کنی مداهنه کنند. 3- به معنی تَمَنّی (ایکاش) مثل . ای کاش ببینی آنگاه که ستمکاران نزد پروردگارشان نگاه داشته شدهاند.
گویش مازنی
۱سربالایی ۲لگد ۳ساقه ی خزنده ی خربزه و هندوانه ۴نام درختی ...
نام مرتعی در آمل
۱عوعوی سگ ۲لبه،کنار ۳ته انتها ۴شیب کوه یا تپه
گویش بختیاری
قاپ ساییده شده.
واژه نامه بختیاریکا
( لُو ) پسوند یست به معنی زار. مثلاً سوزلو؛ سبزه زار یا چیتلو یعنی شنزار
تنها
( لَو ) جو به لَو
حرف تشبیه و نسبت و تصغیر. مثلاً کاردلو یعنی کارد کوچک
( لُو ) دستُو. مثلاً به لُو یعنی در زمان جفتگیری
( لَو ) علت؛ سبب. مثلاً زِ لَو آشناهی تو رهدم؛ بسبب آشنایی با تو رفتم
( لُو ) لانه؛ پسوندیست به معنی مکان زندگی. مثلاً مورچلُو یا گُنجلُو
لایه؛ پوسته
لوا؛ حمایت؛ پرچم؛ پشتوانه
نخ ریسیده دو لا
یَه لو
پیشنهاد کاربران
مثل: ژیگولّو، تپلّو، خپلّو، کپلّو، کوچولّو، شاملو -
چاقالو، گامبالو، پشمالو، خرمالو، خوابالو و. . . >>> مشتق
ولی آلبالو، شفتالو، زردآلو و. . . پسوند آلو ندارند و معنی خود آلو می دهند!>>> مرکّب
لب. کنار . بغل.
Lav
لوخند::لبخند
لورو::لب رود
لو تو ناده::بغل خانه نهاده
لو =لب=لبه= کنار
لور=لر=لب رود =طایفه یا نژادی که کنار رودخانه سکونت دارند یا لب رودخانه نشین هستند
زبان لکی و لری
ما لک ها ایلی از قوم بزرگ لر هستیم
ولی نمدونم چرا بعضی از پان های تاریخ
رو تحریف می کنند
در اورامی لولو به بچه یتیم گفته میشود یا بچه که داره گریه میکند یا مشکلی دار میگوند اخ لوله گیان
وباز به بچه کوچولو وزیبا گویند لوله گیان چقد خوشکله
حتا به بچه خیلی از حیواناک به کارش میبرند
وباز در مقابل چیزهای کوچولو زیبا به کار برده میشود
این لو از لانک _وچکلوله _مچکلاله_وشلوله_وشلانه_لوله_لوت_لوکه_لوشکه لوشک _ وخیلی از واژه های کوردی
لو یا بو با تلفظ لُ و بُ به معنای "چرا" است