کلمه جو
صفحه اصلی

لعب


مترادف لعب : بازی، تفریح، تفنن، سرگرمی، لهو، مشغولیت

متضاد لعب : جد

فارسی به انگلیسی

game, sport, play(ing)


عربی به فارسی

با جيغ وداد بازي کردن , سر وصدا


مترادف و متضاد

بازی، تفریح، تفنن، سرگرمی، لهو، مشغولیت ≠ جد


فرهنگ فارسی

بازی کردن، بازی، مزاح، شوخی
۱- ( اسم ) بازی لعب یا لهو لعب . بازی و لهو دریغا که فصل جوانی برفت بهلو لعب زندگانی برفت . ( بوستان لغ. ) ۲- ( صفت ) بازیگر .
بازی

فرهنگ معین

(لَ ع ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) بازی ، لعب . 2 - لهو و لعب . 3 - بازی و لهو. 4 - (ص .) بازیگر.


(لَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - بازی . ۲ - شوخی ، مزاح .
(لَ ع ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) بازی ، لعب . ۲ - لهو و لعب . ۳ - بازی و لهو. ۴ - (ص . ) بازیگر.

(لَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بازی . 2 - شوخی ، مزاح .


لغت نامه دهخدا

لعب. [ ل ِ ] ( ع مص ) بازی کردن. لَعْب. لَعِب. تلعاب. ( منتهی الارب ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لعب به کسر لام ، مصدر لعب به فتح عین است ، یعنی کرداری از او سر زد که از آن کردار مقصود و منظور درست و صحیحی حاصل نکرد. کما ذکر الراغب و در کشف گفته : عملی که اصلاً فائده ای را در بر نداشته باشد لعب گویند. کذا فی جامع الرموز فی کتاب الشهادة.

لعب. [ ل ِ ] ( ع اِ ) لعبة. ( منتهی الارب ). لَعِب. رجوع به لَعِب شود.

لعب. [ ل ُ ع َ ] ( ع اِ ) ج ِ لعبة. ( زمخشری ). رجوع به لعبة شود.

لعب. [ ل َ ع َ ] ( ع مص ) رفتن آب از دهان کودک. ( منتهی الارب ). رفتن لعاب کودک. آب رفتن از دهان کودک.

لعب. [ ل َ ع ِ ] ( ع مص ) بازی کردن. ( ترجمان القرآن )( تاج المصادر ). لَعب. تلعاب. لِعب. ( منتهی الارب ).

لعب. [ل َ ع ِ ] ( ع اِ ) لِعْب. لعبة. بازی. ( منتهی الارب ).
- لهو و لعب :
دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت.
سعدی ( بوستان ).
عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار. ( گلستان ). و دیگر خدمتگاران به لهو و لعب مشغول. ( گلستان سعدی چ یوسفی ص 78 ). || ( ص ) بازیگر. ( منتهی الارب ).

لعب. [ ل َ ] ( ع مص ) لِعب. لَعِب. تلعاب. بازی کردن. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). عبث. لهو. ( منتهی الارب ) :
بازیچه خانه ای است پر از کودک
لهو است و لعب پایه دیوارش.
ناصرخسرو.

لعب. [ ل َ ] ( ع اِ ) بازی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) :
شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او
لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند.
سوزنی.
قضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
به هفت مهره زرین و حقه ٔمینا.
خاقانی.
دست خزان درفشاند چاه زنخدان سیب
لعب چمن برگشاد گوی گریبان نار.
خاقانی.
لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج
گرچه پایان طلبندش نه همانا بینند.
خاقانی.
گرنه عشق تو بود لعب فلک
هر رخی را فرسی داشتمی.
خاقانی.
بر آن دل شد که لعبی چند سازد
بگیرد شاه نو را بند سازد.
نظامی.
نامه بگشادن چو دشوار است و صعب
کار مردان است نی طفلان لعب.
مولوی.
همچو بازیهای شطرنج ای پسر
فایده هر لعب در بازی نگر.

لعب . [ ل َ ] (ع مص ) لِعب . لَعِب . تلعاب . بازی کردن . (منتهی الارب ) (زوزنی ). عبث . لهو. (منتهی الارب ) :
بازیچه خانه ای است پر از کودک
لهو است و لعب پایه ٔ دیوارش .

ناصرخسرو.



لعب . [ ل َ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) :
شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او
لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند.

سوزنی .


قضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب
به هفت مهره ٔ زرین و حقه ٔمینا.

خاقانی .


دست خزان درفشاند چاه زنخدان سیب
لعب چمن برگشاد گوی گریبان نار.

خاقانی .


لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج
گرچه پایان طلبندش نه همانا بینند.

خاقانی .


گرنه عشق تو بود لعب فلک
هر رخی را فرسی داشتمی .

خاقانی .


بر آن دل شد که لعبی چند سازد
بگیرد شاه نو را بند سازد.

نظامی .


نامه بگشادن چو دشوار است و صعب
کار مردان است نی طفلان لعب .

مولوی .


همچو بازیهای شطرنج ای پسر
فایده ٔ هر لعب در بازی نگر.

مولوی .


زین لعب خوانده ست دنیا را خدا
کاین جزا لعبی است پیش آن جزا.

مولوی .


صاحب آنندراج گوید... و بالفظ باختن و خوردن و کردن مستعمل و کنایه از فریب خوردن بود :
وین لعب که میکنند با ما
با او عهدی نکرد اینجا.

درویش واله هروی (از آنندراج ).



لعب . [ ل َ ع َ ] (ع مص ) رفتن آب از دهان کودک . (منتهی الارب ). رفتن لعاب کودک . آب رفتن از دهان کودک .


لعب . [ ل َ ع ِ ] (ع مص ) بازی کردن . (ترجمان القرآن )(تاج المصادر). لَعب . تلعاب . لِعب . (منتهی الارب ).


لعب . [ ل ِ ] (ع اِ) لعبة. (منتهی الارب ). لَعِب . رجوع به لَعِب شود.


لعب . [ ل ِ ] (ع مص ) بازی کردن . لَعْب . لَعِب . تلعاب . (منتهی الارب ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لعب به کسر لام ، مصدر لعب به فتح عین است ، یعنی کرداری از او سر زد که از آن کردار مقصود و منظور درست و صحیحی حاصل نکرد. کما ذکر الراغب و در کشف گفته : عملی که اصلاً فائده ای را در بر نداشته باشد لعب گویند. کذا فی جامع الرموز فی کتاب الشهادة.


لعب . [ ل ُ ع َ ] (ع اِ) ج ِ لعبة. (زمخشری ). رجوع به لعبة شود.


لعب . [ل َ ع ِ ] (ع اِ) لِعْب . لعبة. بازی . (منتهی الارب ).
- لهو و لعب :
دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت .

سعدی (بوستان ).


عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار. (گلستان ). و دیگر خدمتگاران به لهو و لعب مشغول . (گلستان سعدی چ یوسفی ص 78). || (ص ) بازیگر. (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. بازی کردن.
۲. بازی.
۳. مزاح، شوخی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَعِبٌ: بازی نظامداری که دو طرف بازی به نظام و قانون آن آشنایی دارند ، مانند فوتبال و نظایر آن که بازی کنندگان به منظور رسیدن به غرضی خیالی که همان بردن می باشد،آن را انجام میدهند(کلمه لعب به معنای فعلی است که منظم انجام بشود ولی غایت و هدفی جز خیال در آن نب...
معنی یَلْعَبُواْ: که بازی کنند (لعب : بازی نظامداری که دو طرف بازی به نظام و قانون آن آشنایی دارند ، مانند فوتبال و نظایر آن که بازی کنندگان به منظور رسیدن به غرضی خیالی که همان بردن می باشد،آن را انجام میدهند)
معنی یَلْعَبْ: که بازی کند (از لعب به معنی بازی نظامداری که دو طرف بازی به نظام و قانون آن آشنایی دارند ، مانند فوتبال و نظایر آن که بازی کنندگان به منظور رسیدن به غرضی خیالی که همان بردن می باشد،آن را انجام میدهند)
معنی یَلْعَبُونَ: بازی می کنند (لعب یعنی بازی نظامداری که دو طرف بازی به نظام و قانون آن آشنایی دارند ، مانند فوتبال و نظایر آن که بازی کنندگان به منظور رسیدن به غرضی خیالی که همان بردن می باشد،آن را انجام میدهند)
معنی نَسْخَرُ مِنکُمْ: شما را مسخره می کنیم - شما را وادار به انجام کاری خلاف میل باطنیتان می کنیم (سخریه به معنای این است که انسان کاری را بر خلاف آنچه در باطن دارد انجام دهد ، بطوری که هر بینندهای به کم عقلی انجام دهنده آن کار پی ببرد ، و از همین باب است کلمه تسخیر چون ت...
ریشه کلمه:
لعب (۲۰ بار)

«لَعِب» (بر وزن لَزِج) در اصل از مادّه «لُعاب» (بر وزن غُبار) به معنای آب دهان است که از لب ها سرازیر گردد، و این که بازی را «لعب» می گویند، به خاطر آن است که همانند ریزش لعاب از دهان است که بدون هدف انجام می گیرد.
«لَعْب» (بازی) به کارهایی گفته می شود که: دارای یک نوع نظم خیالی برای وصول به یک هدف خیالی است.
(بر وزن فلس و کتف) بازی اصل آن از لُعاب به معنی آب دهان است «لَعَبَ یَلْعَبُ لَعْباً» یعنی آب دهانش جاری شد به نظر طبرسی علت این تسمیه آن است که لاعب بر غیرجهت حق می‏رود مثل آب دهان بچه و به قول راغب آن فعلی است که مقصد صحیحی در آن قصد نشده است. به نظر نگارنده: معنی جامع آن بازی است چنانکه در قاموس و اقرب ضدجدّ گفته است. و در نهج البلاغه باجدّ مقابل آمده است. «فَاِنَّهُ وَاللهِ الْجِدُّ لَاالَّلعِبُ» خطبه :130. آن در قرآن کریم گاهی به معنی بازی صحیح آمده مثل . برادران یوسف به پدرشان گفتند. یوسف را فردا با ما بفرست تا قدم بزندو بازی کند. وگاهی مراد از آن کارهای خلاف شرع و معاصی است که به بازی و عبث تشبیه شده‏اند مثل: . در این آیه کارهای عادی و خلاف آنها چون خارج از مقصد صحیح خدایی است و رود به باطل و بازی قلمداد شده‏است. * . لعب شمردن دین سبک شمردن و جدی نگرفتن آن است مثل . *** * . نظیر این آیه است آیه . و آیه . در دو آیه اول زندگی دنیا در مقابل آخرت قرار گرفته و شکی نیست که زندگی آن بازی و مشغولیت است و آن شامل عموم انسانهاست اعم از نیکوکاران و بدکاران، النهایه نیکوکاران ازاین بازی و مشغولیت نتایج خوب بدست می‏آورند آنکه نماز می‏خواندو درخدمت به خلق قدم برمی دارد و آنکه به کسی ظلم می‏کند هر دو بازی می‏کنند و هر دو خویش را سرگرم کرده‏اند ولی تفاوت از زمین تا آسمان است. جمله «اِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» نمی‏شود گفت فقط بیان زندگی بدکاران است بلکه آن یک تجسیم واقعی و عمومی از این زندگی‏است. هر دو آیه گرچه وزنه دنیا را نسبت به آخرت سبک نشان می‏دهد ولی به نظر می‏آید مراد تنقیص دنیا آنطور که تارکان آن می‏گویند نیست بلکه منظور آن است که از این بازی و بازار خوب بهره برید و آخرت را که از نتایج این بازی است در نظر آورید و یا تعبیر به لهو ولعب در اثر فانی وزودگذر بودن آنست. در آیه . از شیخ بهایی رحمه الله نقل شده که منظور نقل مراحل زندگی و تجسیم آن است که کار انسان از بچگی با بازی، سپس مشغولیت، آنگاه زینت و تفاخر و غیره شروع می‏شود. * . . مراد آن است که آسمانهاو زمین و غیره را بی مقصد نیافریده‏ایم بلکه روی غرض صحیحی آفریده شده‏اند با مراجعه به آیات قبل و بعد روشن خواهد شد که غرض رسیدن به آخرت و حیات ابدی ا ست و اگر آخرت در پی دنیا نبود خلقت مقصد صحیحی نداشت.

پیشنهاد کاربران

اخزتتی


کلمات دیگر: