مترادف قلاش : رند، عیار، لاابالی، دغل، کلاش، خراباتی، شرابخواره، می خواره، بی نوا، تهیدست، مفلس، یک لاقبا، افسونگر، افسون ساز، لوند، حیله گر، حیله باز، محیل، تنها، مجرد، منفرد
متضاد قلاش : صالح
rogue
parasitic, parasitical, [n.] parasite, sponger
drunken
تنها، مجرد، منفرد
رند، عیار، لاابالی ≠ صالح
دغل، کلاش
خراباتی، شرابخواره، میخواره
بینوا، تهیدست، مفلس، یکلاقبا
افسونگر، افسونساز، لوند
حیلهگر، حیلهباز، محیل
۱. رند، عیار، لاابالی
۲. دغل، کلاش
۳. خراباتی، شرابخواره، میخواره
۴. بینوا، تهیدست، مفلس، یکلاقبا
۵. افسونگر، افسونساز، لوند
۶. حیلهگر، حیلهباز، محیل
۷. تنها، مجرد، منفرد ≠ صالح
قلاش . [ ق َ ] (ع ص ) پستک ترنجیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الصغیر المنقبض . (اقرب الموارد از ابن عباد).
سنائی .
عبدالواسع جبلی .
سوزنی .
سوزنی .
سوزنی .
عمادی شهریاری .
انوری .
سعدی .
حافظ.
۱خراشیدن ۲نیمه شدن ترک برداشتن