کژی . [ ک َ
/ ک َژْ ژی ] (حامص ) ناراستی . کجی . عوج .
اعوجاج . (منتهی الارب ). مقابل استقامت . حُجنَة. حَجَن . مقابل راستی . انحناء. (ناظم الاطباء). تکلی . ناراستی اعم از پیچش یا میل و خمیدگی به سویی در اشیاء ثابت یا ناثابت بهنگام حرکت خواه به چپ یا به راست و خواه به پیش یا به پس و خواه به بالا و یا به پائین
: حال با کژ کمان راست کند کار جهان
راستی تیرش کژی کند اندر جگرا.
شاکر بخاری .
درختی که خردک بود باغبان
بگردانداو را چو خواهد چنان
چو گردد کلان باز نتواندش
که از کژی و خم بگرداندش .
ابوشکور.
رویت به راه شگنان ماند همی درست
باشد هزار کژی باشد هزار خم .
منجیک .
بفرمود تا رفت پیشش هجیر
بدو گفت کژی نیاید ز تیر.
فردوسی .
دوستی با دشمنان دینت زیان داشت
بام برین کژ شود ز کژی بنلاد.
ناصرخسرو.
گل ز کژی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت .
نظامی .
رجوع به کژ شود.
|| انحراف . دروغ . کذب . حیله . نیرنگ . تقلب . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ). ناراستی
: یکی دفتری سازم از راستی
که نپذیرد آن کژی و کاستی .
فردوسی .
بداد و ستد در کند راستی
ببندد در کژی و کاستی .
فردوسی .
بپروردشان از ره بدخویی
بیاموختشان کژی و جادویی .
فردوسی .
بیاموخته کژی و جادویی
بدانسته هم چینی و پهلوی .
فردوسی .
سزد گر هر آن کس که دارد خرد
به کژی و ناراستی ننگرد.
فردوسی .
خداوندهستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژی و کاستی .
فردوسی .
به کژی ترا راه تاریکتر
سوی راستی راه باریکتر.
فردوسی .
ز کژی گریزان شود راستی
پدید آید از هر سویی کاستی .
فردوسی .
هرگز از من کژی و خیانتی نیامده است . (تاریخ بیهقی ).
اگر چه پرستی ورا بیشمار
بر او بر مکن ناز و کژی میار.
(گرشاسب نامه ).
چو از تو بود کژی و بی رهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی .
اسدی .
گر از راست کژی نباید که آید
چرا هست کرده مصور مصور.
ناصرخسرو.
دل زبهر چه در کژی بستی
راستی پیشه کن ز غم رستی .
سنائی .
گر جمله کژی است در جهان راست کجاست
ور جمله بدی است از فلک نیک از کیست .
خاقانی .
کژی در طبیعت ایشان سرشته است و کذب و نفاق و زور و شقاق باطینت ایشان آمیخته . (سندبادنامه ص
211).
بکوش ابن یمین دوستی بدست آور
که دشمنان سوی یک تن به صد کژی نگرند.
ابن یمین .
|| بیداد. ستم . مقابل داد
: یکی پند آن شاه یاد آورم
ز کژی روان سوی داد آورم .
فردوسی .
ابا داد باشید و یزدان پرست
بشسته ز بیداد و کژی دو دست .
فردوسی .
لئیمی و کژی ز بیچارگیست
ز بیدادگربر بباید گریست .
فردوسی .
رجوع به کژ شود.