کلمه جو
صفحه اصلی

لوس


مترادف لوس : بی مزه، خنک، یخ، بچه ننه، ننر

فارسی به انگلیسی

spoiled, insipid, flat, gaudy, who ingratiates himself in an insipid or unwelcome manner frosty, apish, babyish, gingerbread, rotten, self-indulgent, cutesie, cutesy, slap-happy, naff

spoiled


apish, babyish, flat, gingerbread, rotten, self-indulgent


مترادف و متضاد

spooney (اسم)
لوس، اهل بوس و کنار

spoony (اسم)
لوس، اهل بوس و کنار

spoiled (صفت)
ضایع، خراب، لوس، خراب شده

fickle (صفت)
دمدمی، لوس، بی وفا، متلون، بی ثبات

facetious (صفت)
هیجان، شوخ، لوس، اهل شوخی بیجا

capricious (صفت)
هوس باز، دمدمی مزاج، بوالهوس، لوس

gaudy (صفت)
لوس، زرق و برق دار، جلف، پر زرق و برق، نمایش دار، پر زرق و برق و توخالی

spoilt (صفت)
لوس

بی‌مزه، خنک، یخ


بچه‌ننه، ننر


۱. بیمزه، خنک، یخ
۲. بچهننه، ننر


فرهنگ فارسی

سیمئون تاریخدان و تاریخ نویس فرانسوی ( و. برتویل مانش ۱۸۳۳ - ف. ۱۸۹۲ م. ). وی کتابهایی درباره موضوعات تاریخی نوشته که معروف تر از همه [ ژاندارک درد و مرمی ] است .
چاپلوس، چرب زبان، کسی که بی جهت خودراعزیزنماید
( اسم ) چاشنی مزه .
پاپ مسیحی از سال ۱۱۴۴ تاسال ۱۱۴۵ میلادی .

فرهنگ معین

۱ - (اِ. ) چاپلوس ، چرب زبان . ۲ - (عا. ) (ص . ) کسی که خود را بی جهت نزد دیگران عزیز می کند.
(اِ. ) = لس : چاشنی ، مزه .

1 - (اِ.) چاپلوس ، چرب زبان . 2 - (عا.) (ص .) کسی که خود را بی جهت نزد دیگران عزیز می کند.


(اِ.) = لس : چاشنی ، مزه .


لغت نامه دهخدا

لؤس. [ ل َ ئو ] ( ع ص ) شیرینی و جز آن جوینده جهت خوردن. لوّاس. || ( اِ ) یقال : ماذُقت لؤساً؛ یعنی نچشیدم چشیدنی. ( منتهی الارب ).

لوس. ( اِخ ) لوسی. رجوع به لوسی شود.

لوس. [ ل َ ] ( ع مص ) شیرینی و جز آن جستن جهت خوردن. || چشیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ). || به زبان گردانیدن چیزی در دهان. ( منتهی الارب ).

لوس. ( اِ ) روباه : و لوس به زبان بیهقیان روباه بود. ( تاریخ بیهق ).

لوس. ( اِ ) غش کافور. غش که در کافور کنند.باری که به کافور زنند تا بسیارش کنند :
کافور تو با لوس بود مشک تو با ناک
با لوس تو کافور کنی دائم مغشوش.
کسائی.
|| دهان کج. کج دهان. || لجن و خلابی که پای به دشواری از آن توان برآورد. ( برهان ).

لوس. ( اِ ) لس : پیش ایشان فاتحةالکتاب آن حضور است حضوری که اگر جبرئیل بیاید لوس خورد. ( مناقب افلاکی ). رجوع به لُس شود و شاید این کلمه کوس باشد.

لوس. ( اِ ) تملق. فروتنی. چرب زبانی. مردم را به زبان خوش فریفتن و بازی دادن. ( از برهان ). گفتار خوش. گفتار فریبنده. فروتنی بیش از اندازه. فریفتن به فروتنی و تملق و چرب زبانی بود. ( جهانگیری ). لابه است ، یعنی فریفتن به گفتار خوش و بی اندازه فروتنی کردن. ( اوبهی ). تملق. چاپلوسی. ( غیاث ). فریبندگی. فریب. فروتنی کردن باشد و به زبان مردم را فریفتن و مبالغت ( ؟ ) کردن. ( صحاح الفرس ) :
نشکیبند ز لوس و نشکیبند ز فحش
نشکیبند ز لاف و نشکیبند ز منگ.
قریعالدهر.
وآن چاپلوس بسته گر خندان ؟
کت هر زمان به لوس بپیراید.
لبیبی.
چون بیامد به وعده بر سامند
آن کنیزک سبک ز بام بلند
به رسن سوی او فرودآمد
گوئی از جنّتش درود آمد
جان سامند را به بوس گرفت
دست و پا و سرش به لوس گرفت.
عنصری.
مرد قانع نه مرد لوس بود
کز طمع، گربه چاپلوس بود.
سنائی.
گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لوس و لابه فزایم.
سوزنی.
گهی بوس و گهی لوس و گهی رقص
چه گویم عیب آن شب کوتهی بود.
جمال الدین عبدالرزاق.
چو دستی نتانی بریدن ببوس
که با غالبان چاره رفق است و لوس.
سعدی.
به تدبیر باید جهان خورد و لوس
چو دستی نشاید گزیدن ببوس.

لوس . (اِ) تملق . فروتنی . چرب زبانی . مردم را به زبان خوش فریفتن و بازی دادن . (از برهان ). گفتار خوش . گفتار فریبنده . فروتنی بیش از اندازه . فریفتن به فروتنی و تملق و چرب زبانی بود. (جهانگیری ). لابه است ، یعنی فریفتن به گفتار خوش و بی اندازه فروتنی کردن . (اوبهی ). تملق . چاپلوسی . (غیاث ). فریبندگی . فریب . فروتنی کردن باشد و به زبان مردم را فریفتن و مبالغت (؟) کردن . (صحاح الفرس ) :
نشکیبند ز لوس و نشکیبند ز فحش
نشکیبند ز لاف و نشکیبند ز منگ .

قریعالدهر.


وآن چاپلوس بسته گر خندان ؟
کت هر زمان به لوس بپیراید.

لبیبی .


چون بیامد به وعده بر سامند
آن کنیزک سبک ز بام بلند
به رسن سوی او فرودآمد
گوئی از جنّتش درود آمد
جان سامند را به بوس گرفت
دست و پا و سرش به لوس گرفت .

عنصری .


مرد قانع نه مرد لوس بود
کز طمع، گربه چاپلوس بود.

سنائی .


گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لوس و لابه فزایم .

سوزنی .


گهی بوس و گهی لوس و گهی رقص
چه گویم عیب آن شب کوتهی بود.

جمال الدین عبدالرزاق .


چو دستی نتانی بریدن ببوس
که با غالبان چاره رفق است و لوس .

سعدی .


به تدبیر باید جهان خورد و لوس
چو دستی نشاید گزیدن ببوس .

سعدی .


آمد و با هزار لابه و لوس
داد بر دست و پای برنا بوس .

امیرخسرو.


|| (ص ) نُنُر. لوس را با کلمات و مصادر ترکیب هایی است .
ترکیب ها:
لوس بار آوردن . لوس بازی . لوس بازی درآوردن . لوس کردن . لوس گری . لوس گری کردن .لوس و ننر. لوس و ننر بارآمده بودن . بچه ٔ لوس و جز اینها. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.

لوس . (اِ) روباه : و لوس به زبان بیهقیان روباه بود. (تاریخ بیهق ).


لوس . (اِ) غش کافور. غش که در کافور کنند.باری که به کافور زنند تا بسیارش کنند :
کافور تو با لوس بود مشک تو با ناک
با لوس تو کافور کنی دائم مغشوش .

کسائی .


|| دهان کج . کج دهان . || لجن و خلابی که پای به دشواری از آن توان برآورد. (برهان ).

لوس . (اِ) لس : پیش ایشان فاتحةالکتاب آن حضور است حضوری که اگر جبرئیل بیاید لوس خورد. (مناقب افلاکی ). رجوع به لُس شود و شاید این کلمه کوس باشد.


لوس . (اِخ ) لوسی . رجوع به لوسی شود.


لوس . (اِخ ) لوس دوم . پاپ مسیحی از سال 1144 تا سال 1145 م .


لوس . (اِخ ) لوس سوم . پاپ مسیحی از سال 1181 تا سال 1185 م .


لوس . (اِخ ) دهی از دهستان کالج بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 36هزارگزی المده و 6هزارگزی جنوب کالج . کوهستانی و سردسیر. دارای 270 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و مختصرلبنیات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . در زمستان اکثر مردم برای تأمین معاش به حدود تاچکوه و کاسه گرمحله میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


لوس . [ ل َ ] (ع مص ) شیرینی و جز آن جستن جهت خوردن . || چشیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || به زبان گردانیدن چیزی در دهان . (منتهی الارب ).


لوس . اول (اِخ ) سن . پاپ مسیحی از سال 253 تا سال 254 م .


فرهنگ عمید

۱. کسی که خود را بی جهت نزد دیگران عزیز کند و توقع بی جا داشته باشد.
۲. زننده، ناخوش آیند.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] تملق، چرب زبانی: چو دستی نشاید گزیدن ببوس / که با غالبان چاره زرق است و لوس (سعدی۱: ۷۳ ).
۴. [قدیمی] چاپلوس، چرب زبان.

دانشنامه عمومی

لوس (به انگلیسی: Loose) نام آلبوم سال ۲۰۰۶ خواننده پاپ نلی فورتادو است.
تاریخ عرضه: ۲۰۰۶
سبک: پاپ، راک، R&B، هیپ هاپ
زمان: ۶۳ دقیقه و ۴۲ ثانیه
برچسب: Mosley Music/Geffen
عرضه کننده: نلی فورتادو، تیمبالند

دانشنامه آزاد فارسی

گردنه ای در استان مازندران، شهرستان نوشهر، با ارتفاع ۲,۳۵۰ متر. در ۴۵کیلومتری جنوب شرقی نوشهر، سر راه نور به پول و مرزن آباد قرار دارد.

گویش مازنی

/loos/ سفره ما & روستایی خالی از سکنه در هلو پشته ی نور

سفره ما


روستایی خالی از سکنه در هلو پشته ی نور


واژه نامه بختیاریکا

بلیس ، ؛ ناز گُلازی؛ گُلازی؛ لِهِر؛ لیم؛ لم و لوس

جدول کلمات

ننر

پیشنهاد کاربران

لب در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

بی مزه - حوصله سر بر

لوسیدن.
لوساندن کسی.

آدم که لوس بازی میکنه ولی بازم دوست داشتنی

نُنُر
ازخود راضی

بی مزه، خنک، یخ، بچه ننه، ننر

لوس ، looss، شخصی که سار بازی در میاره ، و با حرف های خنک یا حرکات سبک میخواد خودش رو عزیز کنه ، در گویش شهر بابکی به حیوانی نظیر گربه که با حرکاتی میخواد خودش رو عزیز کنه گفته میشه ، گربه ی لوس


کلمات دیگر: