کلمه جو
صفحه اصلی

گندیده


مترادف گندیده : فاسد، له، بدبو، عفن، متعفن

فارسی به انگلیسی

putrefied, fetid, addle


fetid, flyblown, putrid, rancid, rotten, smelly, spoilage


putrefied, fetid, addle, flyblown, putrid, rancid, rotten, smelly, spoilage

فارسی به عربی

ماء آسن , نتن

مترادف و متضاد

بدبو، عفن، متعفن


فاسد، له


۱. فاسد، له
۲. بدبو، عفن، متعفن


addle (صفت)
ضایع، فاسد، چرکی، گندیده

septic (صفت)
چرکی، گندیده، الوده، وابسته به گندیدگی، جسم عفونی

fetid (صفت)
گندیده، متعفن، بد بو، دارای بوی زننده

putrescent (صفت)
گندیده، فساد پذیر

putrescible (صفت)
گندیده، فساد پذیر

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بدبو متعفن . ۲ - فاسد تباه شده .

فرهنگ معین

(گَ دِ ) (ص . ) دارای بود یا مزة بد (بر اثر تخمیر شدن )، دارای گندیدگی .

لغت نامه دهخدا

گندیده. [ گ َ دی دَ / دِ ] ( ن مف ) گنده. بدبو. متعفن. مسنون. فَرْغَند. بوناک. بویناک : دیگر روز روی او آماس کرد و آب گندیده از گوش و بینی او جاری شد. ( قصص الانبیاء منسوب به محمد جویری ص 185 ).
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خوردِ دهان گندیده.
سعدی ( گلستان ).
- امثال :
گندیده باد لقوه هم دارد ؛ یعنی با همه عیوب ، معجب و متکبر نیز می باشد. ( امثال و حکم ج 3 ص 1327 ). نظیر: گنده کون باد لقوه هم دارد. ( در تداول مردم افغانستان ).
|| تخم مرغی که فاسدشده و به اصطلاح عوام آن را لق گویند.

فرهنگ عمید

۱. بدبو.
۲. چیزی که در جایی مانده و فاسد و بدبو شده باشد.

فرهنگستان زبان و ادب

{septic} [مهندسی محیط زیست و انرژی] ویژگی حاصل از تجزیۀ بی هوازی مواد آلی

واژه نامه بختیاریکا

بُق

جدول کلمات

بدبو

پیشنهاد کاربران

فاسد، له، بدبو، عفن، متعفن

نتن . . .


کلمات دیگر: