کلمه جو
صفحه اصلی

گسستگی


مترادف گسستگی : انفصال، انقطاع، پارگی، گسیختگی

متضاد گسستگی : پیوستگی

فارسی به انگلیسی

hiatus, discontinuity, incoherence, interruption, rupture

break, interruption, missing link, fault, cancellation, librty of action


مترادف و متضاد

disconnection (اسم)
قطع، تفکیک، گسیختگی، گسستگی، عدم ربط، نداشتن رابطه

rupture (اسم)
جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی

dissociation (اسم)
جدایی، تجزیه، تفکیک، گسستگی، افتراق

انفصال، انقطاع، پارگی، گسیختگی ≠ پیوستگی


فرهنگ فارسی

۱ - بریدگی انقطاع . ۲ - پراکندگی تفرق . ۳ - رها شدگی . ۴ - انفصال مقابل پیوستگی : ... اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است . ۵ - ( اسم ) رخنه شکاف .

فرهنگ معین

(گُ سَ تِ ) ۱ - (حامص . ) بریدگی ، انقطاع . ۲ - پراکندگی .

لغت نامه دهخدا

گسستگی. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) شکاف. || رخنه. || شکستگی. || انقطاع.تفرق. || رهاشدگی. ( ناظم الاطباء ). || پراکندگی. ( یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول حکما، به معنی انفصال. ضد پیوستگی ( اتصال ): گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است که گفتیم و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است. ( دانشنامه علایی ص 76 ).

فرهنگ عمید

گسیخته بودن.


کلمات دیگر: