مترادف گرماگرم : اوج، بحبوحه
گرماگرم
مترادف گرماگرم : اوج، بحبوحه
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
اوج، بحبوحه
فرهنگ فارسی
۱ - بسیار گرم داغ ( هوا و غیره ) : سمک گفت : ای جوانمرد . راه تو دور است و گرما گرم است . ۲ - در حال گرمی : ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن . ۳ - بحبوحه صمیم : در گرماگرم روزگارانی بود که دولت ... نقش. وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد .
فرهنگ معین
( ~. گَ ) (ق . ) ۱ - بحبوحه . ۲ - در حال گرمی .
لغت نامه دهخدا
گرماگرم. [ گ َ گ َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) در حال گرمی. سردنشده. گرم. داغ : ضماد را گرماگرم روی دمل گذاشتن.
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] زمان اوج یا شدت گرفتن امری.
۲. [مجاز] در حالت گرمی، سردنشده.
۳. [قدیمی، مجاز] فوراً، سریعاً.
۴. (صفت ) [قدیمی] بسیارگرم.
۵. (قید ) [قدیمی، مجاز] باشوروشوق.
۲. [مجاز] در حالت گرمی، سردنشده.
۳. [قدیمی، مجاز] فوراً، سریعاً.
۴. (صفت ) [قدیمی] بسیارگرم.
۵. (قید ) [قدیمی، مجاز] باشوروشوق.
پیشنهاد کاربران
*عالی و زیبا است*
ممنونم عزیزی
ممنونم عزیزی
کلمات دیگر: