کلمه جو
صفحه اصلی

لنج


مترادف لنج : غراب، کشتی، اعرج، چلاق، شل، لنگ، سدر، خرام، خرامش، لنجه

فارسی به انگلیسی

lip

مترادف و متضاد

غراب، کشتی


اعرج، چلاق، شل، لنگ


سدر


خرام، خرامش، لنجه


۱. غراب، کشتی
۲. اعرج، چلاق، شل، لنگ
۳. سدر
۴. خرام، خرامش، لنجه


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان اشیان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان در ۲٠ کیلومتری جنوب فلاورجان جلگه معتدل ۱۵٠۸ تن سکنه . محصول : غله برنج پنبه .
لب، لپ، لفج، دوطرف دهان ازبیرون، خوشه انگورکه دانه های آنراکنده وخورده باشند، لنجه، ناز، خرام
( اسم ) سدر .
مدخل کندوی زنبور عسل

فرهنگ معین

(لَ یا لِ) (اِمص .) بیرون کشیدن ، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی .


(لُ نْ ) (اِ. ) لُپ .
(لَ نْ ) (اِ. ) خرام ، ناز.
(لَ یا لِ ) (اِمص . ) بیرون کشیدن ، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی .
(لَ ) (ص . ) = لنگ : شل ، اعرج ، لنگ .
( ~ . ) (اِ. ) سدر.

(لَ) (ص .) = لنگ : شل ، اعرج ، لنگ .


( ~ .) (اِ.) سدر.


(لُ نْ) (اِ.) لُپ .


(لَ نْ) (اِ.) خرام ، ناز.


لغت نامه دهخدا

لنج. [ ل ُ ] ( اِ ) مدخل کندوی زنبور عسل ( در تداول مردم بروجرد ).

لنج. [ ل ُ ] ( اِ ) بیرون رُخ. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). لفج. پوز. فرنج. بتفوز. نول. لوچه. مشفر ( در شتر ). بیرون روی و رخ و بیرون لب را نیز گویند. ( اوبهی ). لب ستبر. لوشه. لب شفه. جحفله :
خروشان ز کابل همی رفت زال
فروهشته لنج و برآورده یال.
فردوسی.
گفت من نیز گیرم اندر کون
سبلت و ریش و موی لنج ترا.
عماره.
میدراند کام و لنجش را [لنج اشتر را] دریغ
کآن چنان ورد مربی گشت تیغ.
مولوی.
آن لب که بود لنج خری بوسه گه آن
کی باشد درخورد شکربوس مسیحا.
مولوی.
که بترسد گر جوابی وادهد
گوهری از لنج او بیرون فتد.
مولوی.
- لب و لنج آویختن و یا فروافکندن ؛ کنایه از در خشم شدن است. ( حاشیه مثنوی ). عبوس شدن :
گفت شاباش و ترش آویخت لنج
شد ترنجیده ترش همچون ترنج.
مولوی.
چشم پردرد و نشسته او به کنج
روترش کرده فروافکنده لنج.
مولوی.
رجوع به لب و لنج شود.
|| اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گویند بیرون روی است یعنی بر دور بینی و پاره ای از روی و تمام چانه و زنخ. ( برهان ). || درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لُنبوس خوانند.
- لنج پر باد کردن ؛ کبر آوردن :
کره ایرا که کسی نرم نکرده ست متاز
به جوانی و به زور و هنر خویش مناز
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.
لبیبی.
من لنج پر از باد ازین کوی به آن کوی.
سنائی.

لنج. [ ل َ ] ( اِ ) خرام. ناز. ( غیاث ). خرام و آن رفتاری باشد از روی ناز و کبر. ( برهان ). || ( ص ) لنگ. شل. اعرج : قطعاﷲ اثره ؛ ببرد خدا نشان قدم او را، یعنی برجای مانده و لنج گرداند. ( منتهی الارب ).

لنج. [ ل َ ] ( اِمص ) بیرون کشیدن. || بیرون بردن چیزی از جائی به جائی. || برکشیدن. || آویختن. ( برهان ). || ( فعل امر ) امر از لنجیدن به معنی بیرون کشیدن ، یعنی بیرون کش و بیرون بر و بیرون بیار. ( برهان ) :
کسی کو را بگیرد درد قولنج
تو بشکافش شکم سرگین برون لنج.
طیان ( از آنندراج ).

لنج . [ ل َ ] (اِ) خرام . ناز. (غیاث ). خرام و آن رفتاری باشد از روی ناز و کبر. (برهان ). || (ص ) لنگ . شل . اعرج : قطعاﷲ اثره ؛ ببرد خدا نشان قدم او را، یعنی برجای مانده و لنج گرداند. (منتهی الارب ).


لنج . [ ل َ ] (اِ) سدر. (بحر الجواهر). النج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


لنج . [ ل َ ] (اِمص ) بیرون کشیدن . || بیرون بردن چیزی از جائی به جائی . || برکشیدن . || آویختن . (برهان ). || (فعل امر) امر از لنجیدن به معنی بیرون کشیدن ، یعنی بیرون کش و بیرون بر و بیرون بیار. (برهان ) :
کسی کو را بگیرد درد قولنج
تو بشکافش شکم سرگین برون لنج .

طیان (از آنندراج ).




لنج . [ ل ُ ] (اِ) بیرون رُخ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). لفج . پوز. فرنج . بتفوز. نول . لوچه . مشفر (در شتر). بیرون روی و رخ و بیرون لب را نیز گویند. (اوبهی ). لب ستبر. لوشه . لب شفه . جحفله :
خروشان ز کابل همی رفت زال
فروهشته لنج و برآورده یال .

فردوسی .


گفت من نیز گیرم اندر کون
سبلت و ریش و موی لنج ترا.

عماره .


میدراند کام و لنجش را [لنج اشتر را] دریغ
کآن چنان ورد مربی گشت تیغ.

مولوی .


آن لب که بود لنج خری بوسه گه آن
کی باشد درخورد شکربوس مسیحا.

مولوی .


که بترسد گر جوابی وادهد
گوهری از لنج او بیرون فتد.

مولوی .


- لب و لنج آویختن و یا فروافکندن ؛ کنایه از در خشم شدن است . (حاشیه ٔ مثنوی ). عبوس شدن :
گفت شاباش و ترش آویخت لنج
شد ترنجیده ترش همچون ترنج .

مولوی .


چشم پردرد و نشسته او به کنج
روترش کرده فروافکنده لنج .

مولوی .


رجوع به لب و لنج شود.
|| اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گویند بیرون روی است یعنی بر دور بینی و پاره ای از روی و تمام چانه و زنخ . (برهان ). || درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لُنبوس خوانند.
- لنج پر باد کردن ؛ کبر آوردن :
کره ایرا که کسی نرم نکرده ست متاز
به جوانی و به زور و هنر خویش مناز
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.

لبیبی .


من لنج پر از باد ازین کوی به آن کوی .

سنائی .



لنج . [ ل ُ ] (اِ) مدخل کندوی زنبور عسل (در تداول مردم بروجرد).


لنج .[ ل َ ] (اِ) ظاهراً نسیجی است چون والا :
به نوبت زدن بهر والا و لنج
زده میخ حمل از دو جانب صرنج .

نظام قاری (دیوان البسه ص 192).



فرهنگ عمید

خوشۀ انگور که دانه های آن را کنده یا خورده باشند.
ناز، خرام.
قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته می شود.
لب، لپ، دو طرف دهان از بیرون: نه همه کار تو دانی نه همه زور تو ر ا ست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۸۵ ).

ناز؛ خرام.


خوشۀ انگور که دانه‌های آن ‌را کنده‌ یا خورده باشند.


قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته می‌شود.


لب؛ لپ؛ دو طرف دهان از بیرون: ◻︎ نه‌ همه‌ کار تو دانی نه همه زور تو ر‌ا‌ست ‌/ لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی: شاعران بی‌دیوان: ۴۸۵).


دانشنامه عمومی

لنج (با فتح یا کسر لام) (به انگلیسی: launch) گونه ای از کشتی کوچک یا قایق بزرگ باری و مسافری است که در خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند دیده می شود. لنج ها بر پایه قایق های بادبانی رایج در خلیج فارس ساخته می شود با این تفاوت که به جای بادبان با موتور حرکت می کند. عرشه باز یا نیمه باز دارد. از دهه ۱۹۵۰ میلادی موتور بنزینی یا دیزل برای پیشراندن لنج ها بکار رفت و امروز بیشتر لنج ها موتور دارند.
اصطلاحات دریانوردی در خلیج فارس
در جنوب به کسانی که در کار ساخت لنج می باشند جلاف یا گلاف گفته می شود.
به اتاق ناخدا قماره و به انبار پائینی خن گفته می شود.
در ایران لنج ها در کرانه های خلیج فارس بسیار یافت می شوند و لنج سازی یکی از صنایع بومی مردمان خلیج فارس است.

گویش مازنی

/lenj/ گل آب دار و چسبناک که برای کوزه گری سودمند است

گل آب دار و چسبناک که برای کوزه گری سودمند است


واژه نامه بختیاریکا

( لُنج ) لوچه؛ لب

پیشنهاد کاربران

لنج نام متوری است که بر روی نوعی کشتی چوبی به نام جهاز نصب شود
( تلفظ lanj ) رجوع به جهاز.

لُنج در گویش یزدی به معنای لب میباشد

سلام. لنج همون شناور میباشد. قبلا از جنس چوب بود ولی حالا فایبر هست. که در کرانه های خلیج فارس هست. من کار خودم لنج هست با لنج به کشورهای حوضه خلیج فارس سفر میکنم


کلمات دیگر: