مترادف لنج : غراب، کشتی، اعرج، چلاق، شل، لنگ، سدر، خرام، خرامش، لنجه
لنج
مترادف لنج : غراب، کشتی، اعرج، چلاق، شل، لنگ، سدر، خرام، خرامش، لنجه
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
غراب، کشتی
اعرج، چلاق، شل، لنگ
سدر
خرام، خرامش، لنجه
۱. غراب، کشتی
۲. اعرج، چلاق، شل، لنگ
۳. سدر
۴. خرام، خرامش، لنجه
فرهنگ فارسی
لب، لپ، لفج، دوطرف دهان ازبیرون، خوشه انگورکه دانه های آنراکنده وخورده باشند، لنجه، ناز، خرام
( اسم ) سدر .
مدخل کندوی زنبور عسل
فرهنگ معین
(لَ یا لِ) (اِمص .) بیرون کشیدن ، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی .
(لَ نْ ) (اِ. ) خرام ، ناز.
(لَ یا لِ ) (اِمص . ) بیرون کشیدن ، بیرون بردن چیزی را از جایی به جایی .
(لَ ) (ص . ) = لنگ : شل ، اعرج ، لنگ .
( ~ . ) (اِ. ) سدر.
(لَ) (ص .) = لنگ : شل ، اعرج ، لنگ .
( ~ .) (اِ.) سدر.
(لُ نْ) (اِ.) لُپ .
(لَ نْ) (اِ.) خرام ، ناز.
لغت نامه دهخدا
لنج. [ ل ُ ] ( اِ ) بیرون رُخ. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). لفج. پوز. فرنج. بتفوز. نول. لوچه. مشفر ( در شتر ). بیرون روی و رخ و بیرون لب را نیز گویند. ( اوبهی ). لب ستبر. لوشه. لب شفه. جحفله :
خروشان ز کابل همی رفت زال
فروهشته لنج و برآورده یال.
سبلت و ریش و موی لنج ترا.
کآن چنان ورد مربی گشت تیغ.
کی باشد درخورد شکربوس مسیحا.
گوهری از لنج او بیرون فتد.
گفت شاباش و ترش آویخت لنج
شد ترنجیده ترش همچون ترنج.
روترش کرده فروافکنده لنج.
|| اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گویند بیرون روی است یعنی بر دور بینی و پاره ای از روی و تمام چانه و زنخ. ( برهان ). || درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لُنبوس خوانند.
- لنج پر باد کردن ؛ کبر آوردن :
کره ایرا که کسی نرم نکرده ست متاز
به جوانی و به زور و هنر خویش مناز
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.
لنج. [ ل َ ] ( اِ ) خرام. ناز. ( غیاث ). خرام و آن رفتاری باشد از روی ناز و کبر. ( برهان ). || ( ص ) لنگ. شل. اعرج : قطعاﷲ اثره ؛ ببرد خدا نشان قدم او را، یعنی برجای مانده و لنج گرداند. ( منتهی الارب ).
لنج. [ ل َ ] ( اِمص ) بیرون کشیدن. || بیرون بردن چیزی از جائی به جائی. || برکشیدن. || آویختن. ( برهان ). || ( فعل امر ) امر از لنجیدن به معنی بیرون کشیدن ، یعنی بیرون کش و بیرون بر و بیرون بیار. ( برهان ) :
کسی کو را بگیرد درد قولنج
تو بشکافش شکم سرگین برون لنج.
لنج . [ ل َ ] (اِ) خرام . ناز. (غیاث ). خرام و آن رفتاری باشد از روی ناز و کبر. (برهان ). || (ص ) لنگ . شل . اعرج : قطعاﷲ اثره ؛ ببرد خدا نشان قدم او را، یعنی برجای مانده و لنج گرداند. (منتهی الارب ).
لنج . [ ل َ ] (اِ) سدر. (بحر الجواهر). النج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
کسی کو را بگیرد درد قولنج
تو بشکافش شکم سرگین برون لنج .
طیان (از آنندراج ).
خروشان ز کابل همی رفت زال
فروهشته لنج و برآورده یال .
فردوسی .
گفت من نیز گیرم اندر کون
سبلت و ریش و موی لنج ترا.
عماره .
میدراند کام و لنجش را [لنج اشتر را] دریغ
کآن چنان ورد مربی گشت تیغ.
مولوی .
آن لب که بود لنج خری بوسه گه آن
کی باشد درخورد شکربوس مسیحا.
مولوی .
که بترسد گر جوابی وادهد
گوهری از لنج او بیرون فتد.
مولوی .
- لب و لنج آویختن و یا فروافکندن ؛ کنایه از در خشم شدن است . (حاشیه ٔ مثنوی ). عبوس شدن :
گفت شاباش و ترش آویخت لنج
شد ترنجیده ترش همچون ترنج .
مولوی .
چشم پردرد و نشسته او به کنج
روترش کرده فروافکنده لنج .
مولوی .
رجوع به لب و لنج شود.
|| اندرون رخساره باشد که گردبرگرد دهان است از جانب درون و بعضی گویند بیرون روی است یعنی بر دور بینی و پاره ای از روی و تمام چانه و زنخ . (برهان ). || درون دهن بود که آن را کب و آکب و پچ و پوچ خوانند و در خراسان لُنبوس خوانند.
- لنج پر باد کردن ؛ کبر آوردن :
کره ایرا که کسی نرم نکرده ست متاز
به جوانی و به زور و هنر خویش مناز
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.
لبیبی .
من لنج پر از باد ازین کوی به آن کوی .
سنائی .
لنج . [ ل ُ ] (اِ) مدخل کندوی زنبور عسل (در تداول مردم بروجرد).
به نوبت زدن بهر والا و لنج
زده میخ حمل از دو جانب صرنج .
نظام قاری (دیوان البسه ص 192).
فرهنگ عمید
ناز، خرام.
قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته می شود.
لب، لپ، دو طرف دهان از بیرون: نه همه کار تو دانی نه همه زور تو ر ا ست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۸۵ ).
ناز؛ خرام.
خوشۀ انگور که دانههای آن را کنده یا خورده باشند.
قایق بزرگ موتوری که معمولاً از چوب یا مواد فایبرگلاس ساخته میشود.
لب؛ لپ؛ دو طرف دهان از بیرون: ◻︎ نه همه کار تو دانی نه همه زور تو راست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۵).
دانشنامه عمومی
اصطلاحات دریانوردی در خلیج فارس
در جنوب به کسانی که در کار ساخت لنج می باشند جلاف یا گلاف گفته می شود.
به اتاق ناخدا قماره و به انبار پائینی خن گفته می شود.
در ایران لنج ها در کرانه های خلیج فارس بسیار یافت می شوند و لنج سازی یکی از صنایع بومی مردمان خلیج فارس است.
گویش مازنی
گل آب دار و چسبناک که برای کوزه گری سودمند است
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
( تلفظ lanj ) رجوع به جهاز.