کلمه جو
صفحه اصلی

کسبه


برابر پارسی : پیشه وران، سوداگران، پیله وران

فارسی به انگلیسی

tradesman, business-man


مترادف و متضاد

tradespeople (اسم)
کسبه، تجار، سوداگران، دکانداران

فرهنگ فارسی

پیشهای که از آن چیزی بدست آید، آنچه کسب شود، جمع کاسب
( صفت اسم ) جمع : کاسب پیشه وران .
کسب . کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آنرا گرفته باشند.

فرهنگ معین

(کَ سَ بِ ) [ ع . کسبة ] جِ کاسب .

لغت نامه دهخدا

کسبه. [ ک ُ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) کسب. کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. ( برهان ). ثفل چیزی باشد روغن گرفته. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). کنجاره. ( جهانگیری ) ( صحاح الفرس ). کنجار. ( صحاح الفرس ). آنچه از چیزی بر جای ماند آنگاه که روغن آن بیرون کنند چون کنجد و بادام و کرچک و امثال آن. کنجاله. کنجال. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کسب شود.

کسبه. [ ک ُ ب َ ] ( اِخ ) نام قریه ای از نخشب است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رجوع به ماده بعد شود.

کسبه. [ ک َ ب َ ] ( اِخ ) جایی است [ به ماوراءالنهر] با کشت و برز بسیار. ( حدود العالم ). قریه ای است از قرای نسف دارای منبر و بازار و نسبت بدان کسبوی باشد. ( یادداشت مؤلف ) ( از معجم البلدان ) :
از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری
با دیو ابوالمظفرخرکنک کسبوی
با دیو ابوالمظفر کسبه بحق و داد
سیب دو نیم کرده و گوز دو پهلوی.
سوزنی.
رجوع به کسپه شود.

کسبه. [ ] ( اِ ) ابن عرس است. ( فهرست مخزن الادویه ).

کسبه . [ ] (اِ) ابن عرس است . (فهرست مخزن الادویه ).


کسبه . [ ک َ ب َ ] (اِخ ) جایی است [ به ماوراءالنهر] با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ). قریه ای است از قرای نسف دارای منبر و بازار و نسبت بدان کسبوی باشد. (یادداشت مؤلف ) (از معجم البلدان ) :
از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری
با دیو ابوالمظفرخرکنک کسبوی
با دیو ابوالمظفر کسبه بحق و داد
سیب دو نیم کرده و گوز دو پهلوی .

سوزنی .


رجوع به کسپه شود.

کسبه . [ ک ُ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای از نخشب است . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.


کسبه . [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) کسب . کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. (برهان ). ثفل چیزی باشد روغن گرفته . (انجمن آرا) (از آنندراج ). کنجاره . (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). کنجار. (صحاح الفرس ). آنچه از چیزی بر جای ماند آنگاه که روغن آن بیرون کنند چون کنجد و بادام و کرچک و امثال آن . کنجاله . کنجال . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کسب شود.


کسبة. [ ک َ ب َ] (ع اِ) از اعلام ماده سگان است . (منتهی الارب ). علم است مر ماده سگ و یا ماده گرگ را. (ناظم الاطباء).


کسبة. [ ک َ س َ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاسب . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). مردمان کاسب ورزنده . (ناظم الاطباء). پیشه وران . رجوع به کاسب شود.


کسبة. [ ک ِ ب َ ] (ع مص ) ورزیدن . || (اِ) هیئت ورزیدن ، یقال فلان طیب الکسبة؛ ای الکسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوع و هیئت ورزیدن . || ورز و کسب . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

=کاسب

کاسب#NAME?



کلمات دیگر: