مترادف قلندری : بی قیدی، تصوف، درویشی
قلندری
مترادف قلندری : بی قیدی، تصوف، درویشی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
۱. بیقیدی
۲. تصوف، درویشی
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به قلندر .
ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در ۷ هزار گزی جنوب ساردوئیه و ۳ هزار گزی جنوب راه مالرو ساردوئیه جیرفت .
ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در ۷ هزار گزی جنوب ساردوئیه و ۳ هزار گزی جنوب راه مالرو ساردوئیه جیرفت .
لغت نامه دهخدا
قلندری. [ ق َ ل َ دَ ] ( حامص ) شغل وحرفه قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر :
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه می ز ماه تا ماهی به.
کیست که برزند یکی زمزمه قلندری.
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت.
نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
ساقی قدحی قلندری وار
درده بمباشران هشیار.
قلندری. [ ق َ ل َدَ ] ( اِخ ) تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمنزیاری ایلات کهکیلویه فارس. ( جغرافیای سیاسی کیهان ).
قلندری. [ ق َ ل َ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنه آن 120 تن است. آب آن از رودخانه زهره و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه شریفات هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
قلندری. [ ق َ ل َ دَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 7هزارگزی جنوب ساردوئیه و 3 هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه جیرفت. سکنه 3 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه می ز ماه تا ماهی به.
خیام.
پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکندکیست که برزند یکی زمزمه قلندری.
سعدی.
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع چنان بکند که صوفی قلندری آموخت.
سعدی.
نه هر که آینه سازد سکندری داندنه هر که سر بتراشد قلندری داند.
حافظ.
- قلندری وار ؛ بسان قلندری. بمانند قلندری : ساقی قدحی قلندری وار
درده بمباشران هشیار.
سعدی.
|| قسمی خیمه خرد. قسمی از چادر و خیمه یک دیرکی. ( ناظم الاطباء ).قلندری. [ ق َ ل َدَ ] ( اِخ ) تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمنزیاری ایلات کهکیلویه فارس. ( جغرافیای سیاسی کیهان ).
قلندری. [ ق َ ل َ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنه آن 120 تن است. آب آن از رودخانه زهره و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه شریفات هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
قلندری. [ ق َ ل َ دَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 7هزارگزی جنوب ساردوئیه و 3 هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه جیرفت. سکنه 3 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
قلندری . [ ق َ ل َ دَ ] (حامص ) شغل وحرفه ٔ قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر :
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه ٔ می ز ماه تا ماهی به .
پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکند
کیست که برزند یکی زمزمه ٔ قلندری .
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت .
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
- قلندری وار ؛ بسان قلندری . بمانند قلندری :
ساقی قدحی قلندری وار
درده بمباشران هشیار.
|| قسمی خیمه ٔ خرد. قسمی از چادر و خیمه ٔ یک دیرکی . (ناظم الاطباء).
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعه ٔ می ز ماه تا ماهی به .
خیام .
پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکند
کیست که برزند یکی زمزمه ٔ قلندری .
سعدی .
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت .
سعدی .
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
حافظ.
- قلندری وار ؛ بسان قلندری . بمانند قلندری :
ساقی قدحی قلندری وار
درده بمباشران هشیار.
سعدی .
|| قسمی خیمه ٔ خرد. قسمی از چادر و خیمه ٔ یک دیرکی . (ناظم الاطباء).
قلندری . [ ق َ ل َدَ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ الیاس از تقسیمات دشمنزیاری ایلات کهکیلویه فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
قلندری . [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است . سکنه ٔ آن 120 تن است . آب آن از رودخانه ٔ زهره و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است . راه در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ شریفات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
دانشنامه عمومی
قلندری ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
قلندری (امیدیه)
قلندری (تفت)
قلندری (حاجی آباد)
قلندری (رودان)
احمدقلندری
دهنو قلندری
چهارتنگ قلندری
چوراب قلندری
قلندری (امیدیه)
قلندری (تفت)
قلندری (حاجی آباد)
قلندری (رودان)
احمدقلندری
دهنو قلندری
چهارتنگ قلندری
چوراب قلندری
wiki: سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۶۷ نفر (۳۱خانوار) بوده است.
wiki: استان هرمزگان ایران است.
این روستا در دهستان احمدی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۹ نفر (۶خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان احمدی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۹ نفر (۶خانوار) بوده است.
wiki: بخش جغین شهرستان رودان در استان هرمزگان ایران است.
این روستا در دهستان جغین جنوبی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۱۰ نفر (۷۸خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان جغین جنوبی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۱۰ نفر (۷۸خانوار) بوده است.
wiki: قلندری (رودان)
نام سر همسایه
واژه نامه بختیاریکا
نان لوله شده بصورت ساندویچی؛ قازی.
پیشنهاد کاربران
معنی
کلمات دیگر: