مترادف لیک : اما، لاکن، لیکن، منتها، ولی
برابر پارسی : ولی
اما، لاکن، لیکن، منتها، ولی
لیک . (اِ) ابوریحان در تحقیق ماللهند آرد: و من تعسف فی هذا الباب فانه زعم علی ما ذکر براهمهر فی تقدیر صنعةالاصنام ان کل عشر هبأات و اسمها رین تسمی رج و کل ثمانیة رج تکون بالاک و هو رأس الشعرة و ثمانیة منه لیک و هو الصﱡوأبة فی الشعر... (ماللهند ص 77).
لیک . (اِ) خرچال را گویند و آن پرنده ای است که به چرخ و شاهین شکار کنند و خورند. لیکک . || پیمانه را نیز گویند که بدان غله و خرما و غیر آن پیمایند. (برهان ).
لیک . (اِخ ) نام پسر پاندیون آتنی . نام لیکی ها که اصلاً از جزیره ٔ کریت بوده اند مأخوذ از نام این شخص است . رجوع به ایران باستان ج 1 ص 741 شود.
رودکی .
ناصرخسرو.
سنائی .
نظامی .
نظامی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
حافظ.
سبزواری .
علی قرط.
۱. پیمانه.
۲. خرچال.
= لکن: ◻︎ نمیکنم گلهای لیک ابر رحمت دوست / به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی (حافظ: ۹۴۰ حاشیه).
۱اردک مرغابی خانگی ۲پرنده ی دریایی و مهاجر به اندازه ی غاز ...