مترادف کلان : بزرگ، تنومند، عظیم، کبیر، معظم
متضاد کلان : کوچک
huge, enormous
(تلفظ: kalān) بسیار، زیاد، بزرگ، جسیم، تنومند(در مقابل خُرد)؛ دارای سن بیشتر ؛ (در قدیم) وسیع، فربه ، چاق.
بزرگ، تنومند، عظیم، کبیر، معظم ≠ کوچک
کلان . [ ک َ ] (اِخ ) (کالان ) دهی از دهستان اوزومدل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 337 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دره صیدی است که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرمادوز است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 205 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلان . [ ] (اِخ ) از قضات هرات و پدر خواجه عبدالرحمان است که هر دو از علماء و قضات هرات بودند. و رجوع به حبیب السیر (خواجه ٔ...) شود.
کلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لواسان بزرگ است که در بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مولوی (چ خاور ص 340).
رودکی
رودکی .
ابوشکور.
فردوسی .
فرخی .
منوچهری .
منوچهری .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 13).
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 5).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سوزنی (دیوان چ 1 ص 23 حاشیه ).
خاقانی .
مولوی (از آنندراج ).
مولوی .
مولوی .
سعدی .
ابن یمین .
شیخ بهائی (از فرهنگ فارسی معین ).
کلان . [ ک ِ ] (اِ) کلیدان و آن بست و بند درهای باغ و طویله و امثال آن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).
کلان . [ ک ُ ] (اِ) کلیدان . کلون . بست پشت در. کلندان . چوب پشت در. قسمتی از چوب بر پشت درزده که بدان در را محکم کنند تا کس نتواند بدرون آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به قزوینی کلیدان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیدان و کِلان شود.