کلمه جو
صفحه اصلی

کلان


مترادف کلان : بزرگ، تنومند، عظیم، کبیر، معظم

متضاد کلان : کوچک

فارسی به انگلیسی

considerable, enormous, huge, large, macro-, major, mass, mega-, sizable, sizeable, staple, substantial, super-, vast

huge, enormous


فارسی به عربی

ضخم , مختصر , هائل

فرهنگ اسم ها

اسم: کلان (پسر) (فارسی) (تلفظ: kalān) (فارسی: کَلان) (انگلیسی: kalan)
معنی: بسیار، زیاد، بزرگ، جسیم، تنومند، دارای سن بیشتر، ( در قدیم ) وسیع، فربه، چاق

(تلفظ: kalān) بسیار، زیاد، بزرگ، جسیم، تنومند(در مقابل خُرد)؛ دارای سن بیشتر ؛ (در قدیم) وسیع، فربه ، چاق.


مترادف و متضاد

massive (صفت)
بزرگ، عظیم، کلان، حجیم، گنده

huge (صفت)
تنومند، سترگ، عظیم الجثه، کلان، یک دنیا، حجیم، گنده

elephantine (صفت)
ستبر، پیلی، پیل مانند، پیلسان، کلان، بد هیکل

galactic (صفت)
کلان، بی نهایت بزرگ، وابسته به کهکشان

immense (صفت)
وسیع، بسیار خوب، پهناور، عظیم، عالی، ممتاز، گزاف، عظیم الجثه، کلان، بی اندازه، بیکران

macro- (پیشوند)
درشت، بزرگ، کلان، دراز

بزرگ، تنومند، عظیم، کبیر، معظم ≠ کوچک


فرهنگ فارسی

بزرگ، گنده، تناور
( اسم ) کلیدان .
کلیدان و آن بست و بند درهای باغ و طویله و امثال آن باشد.

فرهنگ معین

(کَ ) (ص . ) بزرگ ، مهتر، عظیم ، کبیر.

لغت نامه دهخدا

کلان . [ ک َ ] (اِخ ) (کالان ) دهی از دهستان اوزومدل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 337 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کلان. [ ک َ ] ( ص ) بزرگ. بهتر. مهتر. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بزرگ. ( اوبهی ). بزرگ. عظیم. کبیر. بزرگوار. ( ناظم الاطباء ). بزرگ قوم. مهتر. ( فرهنگ فارسی معین ). و از اینجاست که بزرگ شهر را کلانتر خوانند و شهریار گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). عظیم. عُظام. عُظّام. ( منتهی الارب ) :
گفت می ترسیدم ای مرد کلان
زآنچه می ترسیدم آمد خود همان.
مولوی ( چ خاور ص 340 ).
|| جسیم. گنده. تناور. بزرگ تن. ( ناظم الاطباء ). بزرگ اندام. عظیم الجثه. ( فرهنگ فارسی معین ). بزرگ مقابل خرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر آزاده بود
شد به گرمابه درون یک روز غوشت
بود فربی و کلان بسیار گوشت.
رودکی
نانک کشکینت روا نیست نیز
نان سمد خواهی گرده ی کلان.
رودکی.
درختی که خردک بود، باغبان
بگرداند او را چو خواهد چنان
چو گردد کلان باز نتواندش
که از کژی و خم بگرداندش.
ابوشکور.
همی شیر خوردی ازو ماده گاو
کلان گاو و گوساله بی توش و تاو.
فردوسی.
عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه فنج.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 66 ).
و گر شجاعت باید دلش بروز دغا
فزون ز دشت فراخ است و مه ز کوه کلان.
فرخی.
هر که بجنباند این درخت کلان را
از بر او مرغکان زنند پر و بال.
منوچهری.
در آن خانه دیدم به یکپای بر
عروسی کلان چون هیونی بری.
منوچهری.
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه کافور کلان است.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 13 ).
که هزار چینی دیگر از لنکری و کاسهای کلان و خمره های چینی کلان و خرد و انواع دیگر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425 ).
که آویخته ست اندر این سبز گنبد
مر این تیره گوی درشت کلان را.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 5 ).
زنهار به توفیق بهانه نکنی زانک
مغرور نداری به چنین خرد کلان را.
ناصرخسرو.
هر خردی ازو شد کلان و او خود
زی عقل نه خرد است و نه کلان است.
ناصرخسرو.
حکیم نوزده را علتی پدید آمد
که راحت از کل سرکفته کلان بیند.

کلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دره صیدی است که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرمادوز است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 205 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کلان . [ ] (اِخ ) از قضات هرات و پدر خواجه عبدالرحمان است که هر دو از علماء و قضات هرات بودند. و رجوع به حبیب السیر (خواجه ٔ...) شود.


کلان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لواسان بزرگ است که در بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


کلان . [ ک َ ] (ص ) بزرگ . بهتر. مهتر. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بزرگ . (اوبهی ). بزرگ . عظیم . کبیر. بزرگوار. (ناظم الاطباء). بزرگ قوم . مهتر. (فرهنگ فارسی معین ). و از اینجاست که بزرگ شهر را کلانتر خوانند و شهریار گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). عظیم . عُظام . عُظّام . (منتهی الارب ) :
گفت می ترسیدم ای مرد کلان
زآنچه می ترسیدم آمد خود همان .

مولوی (چ خاور ص 340).


|| جسیم . گنده . تناور. بزرگ تن . (ناظم الاطباء). بزرگ اندام . عظیم الجثه . (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ مقابل خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر آزاده بود
شد به گرمابه درون یک روز غوشت
بود فربی و کلان بسیار گوشت .

رودکی


نانک کشکینت روا نیست نیز
نان سمد خواهی گرده ی کلان .

رودکی .


درختی که خردک بود، باغبان
بگرداند او را چو خواهد چنان
چو گردد کلان باز نتواندش
که از کژی و خم بگرداندش .

ابوشکور.


همی شیر خوردی ازو ماده گاو
کلان گاو و گوساله بی توش و تاو.

فردوسی .


عجب آید مرا ز تو که همی
چون کشی آن کلان دو خایه ٔ فنج .
منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 66).
و گر شجاعت باید دلش بروز دغا
فزون ز دشت فراخ است و مه ز کوه کلان .

فرخی .


هر که بجنباند این درخت کلان را
از بر او مرغکان زنند پر و بال .

منوچهری .


در آن خانه دیدم به یکپای بر
عروسی کلان چون هیونی بری .

منوچهری .


آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه ٔ کافور کلان است .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 13).


که هزار چینی دیگر از لنکری و کاسهای کلان و خمره های چینی کلان و خرد و انواع دیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425).
که آویخته ست اندر این سبز گنبد
مر این تیره گوی درشت کلان را.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 5).


زنهار به توفیق بهانه نکنی زانک
مغرور نداری به چنین خرد کلان را.

ناصرخسرو.


هر خردی ازو شد کلان و او خود
زی عقل نه خرد است و نه کلان است .

ناصرخسرو.


حکیم نوزده را علتی پدید آمد
که راحت از کل سرکفته ٔ کلان بیند.

سوزنی (دیوان چ 1 ص 23 حاشیه ).


در جزیره راند یک دریا ز خون روسیان
موج از آن دریای خون کوه کلان انگیخته .

خاقانی .


من اگر دست زنانم نه از این دست زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم .

مولوی (از آنندراج ).


خیره گویان خیره گریان خیره خند
مرد و زن خرد و کلان جمع آمدند.

مولوی .


بعد از آن ما را به صحرای کلان
تو سواره ما پیاده بردوان .

مولوی .


عدو را به کوچک نباید شمرد
که کوه کلان دیدم از سنگ خرد.

سعدی .


همت از مردمان نیک طلب
خاک از توده ٔ کلان بردار.

ابن یمین .


از لرستان یک لری زفت و کلان
نوبتی آمد به شهر اصفهان .

شیخ بهائی (از فرهنگ فارسی معین ).


- روز کلان ؛ روز بزرگ . عید. جشن . (ناظم الاطباء).
|| بلند. (برهان ). بزرگ و بلند. (مجمع الفرس ). بلند. رفیع. برین . (ناظم الاطباء). || افزون . (برهان ). زیاده . افزون . (ناظم الاطباء). فراوان . بسیار : رحمت و برکتهای ایزدی و برکت بنده اش امیرالمؤمنین بتو باد و به آن نعمت بزرگ و عطیه ٔ کلان .. که تو دادی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). || استوار محکم . || مهین . بزرگتر. || جمعیت انبوه . || (اِ) افسر. تاج . (ناظم الاطباء). || بالای سر. (برهان ). مبدل کلال . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).

کلان . [ ک ِ ] (اِ) کلیدان و آن بست و بند درهای باغ و طویله و امثال آن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).


کلان . [ ک ُ ] (اِ) کلیدان . کلون . بست پشت در. کلندان . چوب پشت در. قسمتی از چوب بر پشت درزده که بدان در را محکم کنند تا کس نتواند بدرون آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به قزوینی کلیدان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیدان و کِلان شود.


فرهنگ عمید

بزرگ، گنده، تناور: گفت می ترسیدم ای مرد کلان / خود همان آمد همان آمد همان (مولوی: ۸۲۲ ).

اصطلاحات

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> کلان ( از کلانتر )
پلیس، نیروی انتظامی

دانشنامه عمومی

کلان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کلان (ایرانشهر)
کلان (ایوان) روستایی در دهستان کلان بخش زرنه شهرستان ایوان استان ایلام
کلان (بروجرد)
کلان (دلگان) روستایی در دهستان هودیان بخش مرکزی شهرستان دلگان استان سیستان وبلوچستان
کلان (سیب و سوران) روستایی در دهستان کنت بخش هیدوچ شهرستان سیب و سوران استان سیستان وبلوچستان
کلان (شمیرانات) روستایی در دهستان لواسان بزرگ بخش لواسانات شهرستان شمیرانات استان تهران
کلان (قزوین) روستایی در دهستان الموت پائین بخش رودبارالموت شرقی شهرستان قزوین استان قزوین
کلان (کلیبر)
کلان (گرمی) روستایی در دهستان اجارودشرقی بخش موران شهرستان گرمی استان اردبیل
کلان (مهرستان) روستایی در دهستان ایرافشان بخش آشار شهرستان مهرستان استان سیستان وبلوچستان
کلان (نیک شهر) روستایی در دهستان مهبان بخش مرکزی شهرستان نیک شهر استان سیستان وبلوچستان

دانشنامه آزاد فارسی

کِلان (clan)
(در زبان گیلی اسکاتلندی، به معنی بچه ها) گروه بندی اجتماعی برمبنای خویشاوندی. سازماندهی برخی جوامع سنتی برعهدۀ کلان است که پدرتباریا مادرتبارند و اعضای آن ها به منظور اجتناب از ازدواج خانوادگی باید با فردی از کلان دیگر ازدواج کنند. هر کلان از لحاظ نظری، جد واحدی دارد، که نام کلان از نام او گرفته شده است. رقابت بین کلان ها اغلب بسیار شدید بوده است.

پیشنهاد کاربران

بزرگ

وسیع
بزرگ


کلان به معنای بزرگ مهم چون درزمان قدیم ازهمه روستا های منطقه بزرگ تر بوده

کلان CLAN :[اصطلاح جامعه شناسی] یک گروه خویشاوندی که گسترده تر از خانواده بوده و در بسیاری از جوامع ماقبل صنعتی یافت می شود.
منبع https://rasekhoon. net

کلان : به معنای بزرگ بوده و باکلمه کالین ترکی با همین معنا و کِلِر لری به معنای بزرگ و زرنگ شده وکِلِور انگلیس به معنای زرنگ از یک ریشه می باشد .

بزرگ، تنومند، عظیم، کبیر، معظم

متضاد دیگر آن خرد است

عظام

کلان واژه ای فارسی است
کلان از ریشه ی واژه ی کلفت در فارسی گرفته شده و به ترکی ارتباطی ندارد.
قالین هم ترکی شده ی همین کلان فارسی است، آقای باقری هم توضیح داده.
واژه ی کلان به شکل کالین به ترکی راه یافته و کم کم در گذر زمان به شکل قالین در آمده است.

این کلمه در معنای اصلی و مرسوم خود همانطور که در کتب لغت هم آمده به معنای 'بزرگ' و 'عظیم' است.

اما در سالهای اخیر این کلمه به معنای 'ماموران کلانتری' و 'پلیس' و 'مامور نیروی انتظامی' نیز به کار میرود.
تا جایی که مستند هست این معانی نخستین بار در اوایل دهه۱۳۸۰شمسی توسط خوانندگان رپ فارسی از جمله سروش لشکری ( هیچکس ) و سپس بهرام نورایی و رضا ناصری ( پیشرو ) به کار رفته است و بعد از آن این واژه به ادبیات گفتاری نسل جوان راه پیدا کرد.


کلمات دیگر: