کلمه جو
صفحه اصلی

گنده


مترادف گنده : بزرگ، درشت، زمخت، ستبر، ضخیم، کلفت، ناهموار

متضاد گنده : کوچولو

فارسی به انگلیسی

fetid, putrefied, addle, decayed, big, fat, jack-, jumbo, large, long, huge, corpulent, humongous, thumping, thundering, whacking

big, huge, corpulent


putrefied, fetid, addle


big, fat, jack-, jumbo, large, long


فارسی به عربی

ضخم , هائل

مترادف و متضاد

whopper (اسم)
گنده، از اندازه بزرگتر

massive (صفت)
بزرگ، عظیم، کلان، حجیم، گنده

huge (صفت)
تنومند، سترگ، عظیم الجثه، کلان، یک دنیا، حجیم، گنده

lumpish (صفت)
کودن، لخت، سنگین، گنده، لش، تنه لش

unwieldy (صفت)
سنگین، صعب، بد هیکل، گنده، دیر جنبش

بزرگ، درشت، زمخت، ستبر، ستبر، ضخیم، کلفت، ناهموار ≠ کوچولو


فرهنگ فارسی

بزرگ، کلان، ضدکوچک، بدبو، هرچیزیکه بوی بدبدهد، گندیده، گنداوگندای نیزگفته شده
۱ - ( اسم ) گلوله ای که از خمیر بجهت یک عدد نان درست کنند چان. خمیر . ۲ - ( صفت ) مدور گرد . ۳ - ( اسم ) کوفت. بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آش اندازند : من بگویم صفت گند. پرواری گرم گو بگویند مرا مدعیان کوفته خوار . ( بسحاق اطعمه ) ۴ - گرهی که از بدن بر آید و درد نکند ثولول آژخ.۵ - تخت. کفشگران .
حیوانی است که در هندوستان بویژه در سواحل گنگ فراوان دیده میشود .

فرهنگ معین

(گَ دِ ) (ص . ) گندیده ، عفن .
(گُ دَ یا دِ ) (ص . ) درشت ، خشن .
(گُ دَ یا دِ ) (اِ. ) ۱ - گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند، چانة خمیر. ۲ - (ص . ) مدور، گرد. ۳ - کوفتة بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش اندازند. ۴ - گرهی که از بدن برآید و درد نکند، ثؤلول ، آژخ . ۵ - تختة کفشگران .

(گَ دِ) (ص .) گندیده ، عفن .


(گُ دَ یا دِ) (ص .) درشت ، خشن .


(گُ دَ یا دِ) (اِ.) 1 - گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند؛ چانة خمیر. 2 - (ص .) مدور، گرد. 3 - کوفتة بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش اندازند. 4 - گرهی که از بدن برآید و درد نکند؛ ثؤلول ، آژخ . 5 - تختة کفشگران .


لغت نامه دهخدا

گنده. [ گ َ دَ / دِ ] ( ص ) گندیده و عفن. فژغند. ( لغت فرس ). شَماغَنده. شَمغَند. شَمغَنده. ( برهان ). غَسّاق. منتن. ( منتهی الارب ). متعفن :
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند.
عماره.
به جای خشتچه گر بیست نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.
عماره.
پیامش چو بشنید شاه یمن
بپژمرد چون زآب گنده سمن.
فردوسی.
تا پای نهند بر سر حران
با کون فراخ گنده و ژنده.
عسجدی یا عنصری.
ازبوستان دنیا تا خوک زاد زان پیر
تلخ است و شور و گنده خوشبوی و چرب و شیرین.
ناصرخسرو.
این زشت سپید و آن سیه نیکو
آن گنده و تلخ وین خوش و بویا.
ناصرخسرو.
و کسی را که بینی گنده باشد با آب او [ با آب برگ لبلاب کوفته ] بشویند نافع بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
اگر ابلهی مشک را گنده گفت
تومجموع باش او پراکنده گفت.
سعدی ( بوستان ).
- گنده شدن ، گنده گردیدن ؛ گندیدن. متعفن شدن :
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سکاله و گوه سگ است خشک شده.
عماره.
درنگش به آخر درآرد ز پای
شود گنده گرنه بپوسد به جای.
اسدی.
آن آب که در سبوی بر سر دارند در حال گنده شود. ( منتخب قابوسنامه ص 45 ).
- گنده کردن ؛ گندانیدن. گنداندن :
نه خود خورم نه کس دهم گنده کنم به سگ دهم.
- امثال :
گنده بود آن آب که استاده بود هاژ.
ناصرخسرو ( از امثال و حکم ج 3 ص 1327 ).
نظیر:
آب اگر یک جا ماند گنده شود.
لئیم زاده چو منعم شود از او بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد.
ابن یمین ( از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1707 ).
نظیر:
مبرز که پر شود گنده تر شود.
حذر از مالدار پرتکبر
که مبرز گنده تر گردد چو شد پر.
ناصرخسرو( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1398 ).
نفس اول راند بر نفس دوم
ماهی از سر گنده باشد نی ز دم .
مولوی.
گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند ؟
ناصرخسرو.
لیک هر آن مزبله کآکنده تر
هرچه بشویند شود گنده تر.
امیرخسرو ( از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1908 ).

گنده . [ گ َ دَ / دِ ] (ص ، اِ) بوی بد. || فتق دار. || اخته و خایه برآورده . || مرد پیر. || زن پیر. (ناظم الاطباء).


گنده . [ گ َ دَ / دِ ] (هندی ، اِ) حیوانی است که در هندوستان به ویژه در سواحل گنگ فراوان دیده میشود. به شکل گاومیش و پوستش سیاه و فلس دار است ، دارای غبغب و سه سم است ، و در هر پای آن یک صفر (لکه ٔ زرد) بزرگ در جلو و دو صفر (لکه ٔ زرد) در دو طرف دیده میشود. دمش کوتاه و چشمانش تا نزدیکی گونه مخطط است ، و در طرف بینی آن شاخی است که به طرف بالا برگشته است . براهمه گوشت آن را میخورند و خود دیدم که بچه ای از آن فیلی را که متعرض آن شده بود به شدت زد و با شاخ خود دست او را مجروح ساخت . (ماللهند بیرونی ص 99 و 100).


گنده . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی گوندک ، ارمنی گوند ، (گلوله کره )، گندک (گلوله کره ). رجوع شود به اساس اشتقاق فارسی و هوبشمان 936. به این معنی نیز در اراک (سلطان آباد) گنده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلوله ای که از خمیر به جهت یک ته نان کنند. (برهان ). چانه ٔ خمیر. || چیز مدور. (انجمن آرا)(آنندراج ). || کوفته ٔ بزرگی را گویند که از گوشت سازند و در شله پلاو و آش اندازند. (برهان ):
من بگویم صفت گنده ٔ پرواری گرم
گو بگویند مرا مدعیان کوفته خوار.
بسحاق اطعمه (دیوان چ استانبول ص 12

از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).


|| گرهی که از بدن برآید و درد نکند، و به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ). رجوع به گندمه و آژخ و زگیل و ثؤلول شود. || مخ . مغز. || تخته ٔ کفشگران . || مغاکی که شکارچیان خود را در آن از نظر حیوانات وحشی پنهان میکنند. (ناظم الاطباء).
- گنده کردن ؛ در تداول عوام ، گلوله کردن .
- || نقش کردن با سوزن .
- || قطع کردن و تراشیدن و بریدن . (ناظم الاطباء).

گنده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص ) (عامیانه ) معروف است که در مقابل باریک باشد. (برهان ). زبر. درشت . خشن . ستبر (سطبر). ناهموار. غلیظ. ضخیم : آبفت ، پارچه ٔ گنده و سطبر باشد. (برهان ). استبرق ؛ دیبای گنده . (منتهی الارب ). دیوجامه ؛ جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان ). || در تداول عوام ، بزرگ و چاق و ضخیم و حجیم .
- امثال :
سر گنده اش زیرلحاف است . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 968).
|| به حد مردان یا زنان رسیده . کسی که سال او از حد صغر گذشته است : مرد گنده ! زن گنده ! این کارهای بچه گانه از تو سزاوار نیست .
- کله گنده ، شکم گنده ، کون گنده ؛ کسی که کله و شکم و کونش بزرگ است .
- گنده حرف زدن ؛ گنده پرانی کردن . رجوع به همین کلمه شود.


فرهنگ عمید

بدبو، هر چیزی که بوی بد بدهد، گندیده.
۱. [مقابلِ کوچک] [عامیانه] بزرگ، کلان.
۲. (اسم ) [قدیمی] گلولۀ خمیر.
۳. (اسم ) [قدیمی] گلولۀ پنبه.
۴. (اسم ) [قدیمی] = کوفته

بدبو؛ هر‌چیزی که بوی بد بدهد؛ گندیده.


۱. [مقابلِ کوچک] [عامیانه] بزرگ؛ کلان.
۲. (اسم) [قدیمی] گلولۀ خمیر.
۳. (اسم) [قدیمی] گلولۀ پنبه.
۴. (اسم) [قدیمی] = کوفته


دانشنامه عمومی

گُنده (به انگلیسی: The big one) فیلمی از مایکل مور، مستندساز آمریکایی است که در سال ۱۹۹۶ ساخته و در ۱۹۹۸ اکران شد. مایکل مور این فیلم را در سفری که برای معرفی کتابش، ‎Downsize This!‏ به ۴۷ شهر در ایالات متحده آمریکا داشت ساخت و وضعیت اقتصادی آمریکا را در حال سقوط و کارگران را در ترس ِ از بی کاری یافته و توصیف می کند.
او در این فیلم به بهره کشی شرکت های بین المللی مانند نایک از کارگران و کودکان کار پرداخت. گزارش های سازمان Play Fair و این فیلم موجب سقوط سهام و کاهش فروش این شرکت شد.
هرچند که بیشتر این فیلم تعقیب ناموفق مور برای مصاحبه با رئیس ها و مدیران شرکت ها را نشان می دهد، سرانجام موفق می شود از یکی از مسئولان شرکت نایک فیلم بگیرد. «گنده» همچنین به بیل کلینتون و سه نامزد مهم دیگر انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۹۹۶ می پردازد.

گویش مازنی

/gande/ بوی بد & چانه ی خمیر - خمیر

بوی بد


۱چانه ی خمیر ۲خمیر


واژه نامه بختیاریکا

( گِندِه ) تکه؛ قطعه
دَلو؛ گُلُندِه

جدول کلمات

گت

پیشنهاد کاربران

ستبر

گت، بزرگ، درشت، زمخت، ستبر، ضخیم، کلفت، ناهموار

به ضمه گ
به زبان خوانساری باستانی
بزرگ مثل شاپور گند

گنده: [ گ َ دَ / دِ ] ( ص ) گندیده و عفن
دکتر کزازی در مورد واژه ی " " می نویسد : ( ( گنده در پهلوی گندگ gandag است ) )
( ( پیامش چو بشنید شاه یمن،
بپژمرد ، چون زآب گنده سمن. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 332. )
به گنده یا گندک در زبان ترکی جَنْدَک گفته می شود . جندک در اصل به همان لاشه ی گندیده ی حیوانات گفته می شود که پس از مردن و گذشت زمان بوی متعفن از آن بر می خیزد .


کانال تقسیم آب در کشاورزی که به صورت یکسان باشد

کانال تقسیم آب در کشاورزی

( در زبان اردو ) غلیظ


کلمات دیگر: