کلمه جو
صفحه اصلی

گنجینه


مترادف گنجینه : خزانه، خزینه، دفینه، کنز، گنج، مخزن

فارسی به انگلیسی

treasure, store, depositary


repository, stash, treasure, treasure house, treasury, wealth


treasure, store, depositary, repository, stash, treasure house, treasury, wealth

فارسی به عربی

خزانة , قاموس المعانی , کنز

مترادف و متضاد

خزانه، خزینه، دفینه، کنز، گنج، مخزن


treasure (اسم)
جواهر، ثروت، گنج، گنجینه، دفینه

treasury (اسم)
مجموعه، خزانه داری، خزانه، گنجینه

trove (اسم)
تحفه، گنجینه، چیز پیدا شده

thesaurus (اسم)
انبار، خزانه، قاموس، گنجینه، فرهنگ جامع، مجموعه اطلاعات

فرهنگ فارسی

← گنج


منسوب به گنج، جای گنج، خوانه، جای نگاهداشتن چیزهای گرانبها
۱ - ( صفت ) منسوب به گنج ۲ - ( اسم ) جای گنج مخزن خزانه : نصیحت گوش کن کاین در بسی به ازان گوهر که در گنجینه داری . ( حافظ ) تا قدمش برسر گنجینه بود صورت شاهیش بر آیینه بود . ( نظامی ) ۳ - مال بسیار : بران گنجینه فرهاد آفرین خواند ز دستش بستد و در پایش افشاند . ( نظامی ) ۴ - موزه متحف . ۵ - مکانی است که کتابها را مطابق ترتیب معینی مرتب کنند و در موقع حاجت هر یک را که بخواهند باسانی یافته در دسترس مراجعان گذارند مخزن کتاب . ۶ - خراج باج .
دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد

فرهنگ معین

(گَ نِ ) (اِ. ) خزانه ، جای نگه داری زر و سیم .

لغت نامه دهخدا

گنجینه. [ گ َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) منسوب به گنج. رجوع به گنج شود. || جای گنج. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خِزینه. خِزانه. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ). سَهوة. قِیلّد. قَیطون. لُحَیزاء. مِخدَع. مَخزَن. مَفتَح. مِقلاد. ( منتهی الارب ). مِقلَدَه. ( دهار ) :
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز.
نظامی.
به گنجینه این دکان تاختم
زر خود برابر برانداختم.
نظامی.
تا قدمش بر سر گنجینه بود
صورت شاهیش بر آئینه بود.
نظامی.
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست.
سعدی ( بوستان ).
|| خزانه. مخزن. انبار. ( ناظم الاطباء ) :
داشت خنبی چند از روی به گنجینه
که در او برنرسیدی پیل از سینه.
منوچهری ( دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 165 ).
باغی که بد از برف چو گنجینه نداف
بنگرش چو دیبای محلق شده چون شوش.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 232 ).
در هفت گنجینه را باز کرد
برسم کیان خلعتی ساز کرد.
نظامی.
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست.
حافظ.
|| مجازاًبه اطلاق ظرف بر مظروف بمعنی مال کثیر نیز می آید. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مال بسیار و محصول. ( ناظم الاطباء ). گنج :
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند.
نظامی.
|| مجازاً خراج. || دفتر کوچکی که در جیب گذارند. || شربت خانه. ( ناظم الاطباء ). || موزه. متحف. || مخزن کتاب در کتابخانه. ( واژه های مصوبه فرهنگستان ). در اصطلاح کتابداری ، به جای مخزن کتاب پذیرفته شده و آن مکانی است که کتابها را مطابق ترتیب معینی در آن مرتب نموده چون بخواهند هر یک را به آسانی یافته در دسترس خوانندگان میگذارند. ( یادداشت مؤلف ).

گنجینه. [ گ َ ن َ / ن ِ ] ( اِخ ) ترکان گنجینه گروهی مردمانند [ درحدود ماوراءالنهر ] اندک و اندر کوهی که میان ختلان و چغانیانیه اندر دره ای نشسته اند. و جایی سخت استواراست و این مردمانی اند دزدپیشه ، کاروان شکن و شوخ روی و اندران دزدی جوانمردپیشه و ایشان تا سی فرسنگ و چهل فرسنگ از گرد آن ناحیت خویش بروند به دزدی و ایشان با امیر ختلان و آن چغانیان پیوستگی نمایند. ( حدود العالم ). خوارزمی می نویسد: «الهیاطله جیل من الناس کانت لهم شوکة و کانت لهم بلاد طخارستان و اتراک خلج و کنجینه من بقایاهم ». ( مفاتیح العلوم چ مصر ص 119 ).

گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) منسوب به گنج . رجوع به گنج شود. || جای گنج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خِزینه . خِزانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ). سَهوة. قِیلّد. قَیطون . لُحَیزاء. مِخدَع . مَخزَن . مَفتَح . مِقلاد. (منتهی الارب ). مِقلَدَه . (دهار) :
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز.

نظامی .


به گنجینه ٔ این دکان تاختم
زر خود برابر برانداختم .

نظامی .


تا قدمش بر سر گنجینه بود
صورت شاهیش بر آئینه بود.

نظامی .


پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست .

سعدی (بوستان ).


|| خزانه . مخزن . انبار. (ناظم الاطباء) :
داشت خنبی چند از روی به گنجینه
که در او برنرسیدی پیل از سینه .
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 165).
باغی که بد از برف چو گنجینه نداف
بنگرش چو دیبای محلق شده چون شوش .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 232).
در هفت گنجینه را باز کرد
برسم کیان خلعتی ساز کرد.

نظامی .


فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه ٔ محبت اوست .

حافظ.


|| مجازاًبه اطلاق ظرف بر مظروف بمعنی مال کثیر نیز می آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مال بسیار و محصول . (ناظم الاطباء). گنج :
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند.

نظامی .


|| مجازاً خراج . || دفتر کوچکی که در جیب گذارند. || شربت خانه . (ناظم الاطباء). || موزه . متحف . || مخزن کتاب در کتابخانه . (واژه های مصوبه ٔ فرهنگستان ). در اصطلاح کتابداری ، به جای مخزن کتاب پذیرفته شده و آن مکانی است که کتابها را مطابق ترتیب معینی در آن مرتب نموده چون بخواهند هر یک را به آسانی یافته در دسترس خوانندگان میگذارند. (یادداشت مؤلف ).

گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) (اراضی ...) از رستاق (روستا) رودبار قم بوده است . (تاریخ قم ص 136).


گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) ترکان گنجینه گروهی مردمانند [ درحدود ماوراءالنهر ] اندک و اندر کوهی که میان ختلان و چغانیانیه اندر دره ای نشسته اند. و جایی سخت استواراست و این مردمانی اند دزدپیشه ، کاروان شکن و شوخ روی و اندران دزدی جوانمردپیشه و ایشان تا سی فرسنگ و چهل فرسنگ از گرد آن ناحیت خویش بروند به دزدی و ایشان با امیر ختلان و آن چغانیان پیوستگی نمایند. (حدود العالم ). خوارزمی می نویسد: «الهیاطله جیل من الناس کانت لهم شوکة و کانت لهم بلاد طخارستان و اتراک خلج و کنجینه من بقایاهم ». (مفاتیح العلوم چ مصر ص 119).


گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام دشتی در مازندران . (از ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 173).


گنجینه . [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 13هزارگزی باختر راه شوسه ٔ اهواز به آبادان واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه اش 300 تن است . آب آن از کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن در تابستان اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


گنجینه . [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد که در 15هزارگزی جنوب خاوری بروجرد و 13هزارگزی جنوب واقع شده است .هوای آن معتدل و سکنه اش 380 تن است . آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

جای نگه داشتن چیزهای گرانبها، منسوب به گنج، جای گنج، خزانه.

دانشنامه عمومی

گنجینه به یکی از موارد زیر اشاره دارد:
دفینه یا مجموعه ای از جواهرات و اشیاء گرانقیمت
گنجینه (بروجرد) روستایی در دهستان شیروان در بخش مرکزی شهرستان بروجرد استان لرستان

گنجینه (بروجرد). مختصات: ۳۳°۴۵′۳۵″ شمالی ۴۸°۴۶′۳۹″ شرقی / ۳۳٫۷۵۹۷۲°شمالی ۴۸٫۷۷۷۵۰°شرقی / 33.75972; 48.77750
گنجینه روستایی است در شهرستان بروجرد در استان لرستان. این روستا در دهستان شیروان در بخش مرکزی این شهرستان قرار دارد.
بنابر سرشماری مرکز آمار ایران، جمعیت این روستا در سال ۱۳۸۵، برابر با ۹۴۶ نفر بوده است که از این میان ۴۷۹ نفر مرد و بقیه زن بوده اند. گنجینه ۲۴۱ خانوار جمعیت دارد.

فرهنگستان زبان و ادب

{treasury} [باستان شناسی] ← گنج

پیشنهاد کاربران

واژه ی " گنجینه " فارسی ، پس از سیر در زبان های غیر ایرانی با تغییر لهجه و معنی به شکل " خزینه ، خازن , مغازه " در آمده و دوباره به زبان فارسی بازگشته است و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی کاربرد دارد .

موزه

کشو


خزانه

گنجینه

خزانه، مخزن

مترادف گنجینه: خزانه، خزینه، دفینه، کنز، گنج، مخزن


در گویش شهرستان بهاباد به گَنجِه، گَنجینِه یا گَنجینِاُو گفته می شود که یک کمد کوچک دیواری با درب تقریبا مربعی شکل، چوبی و دو لنگه ای است.


کلمات دیگر: