کلمه جو
صفحه اصلی

ماذون


مترادف ماذون : مختار، مخیر، جایز، روا، مجاز، مشروع

فارسی به انگلیسی

authorized, permitted

permitted


authorized


مترادف و متضاد

۱. مختار، مخیر
۲. جایز، روا، مجاز، مشروع


مختار، مخیر


جایز، روا، مجاز، مشروع


فرهنگ فارسی

اذن داده شده
۱- ( اسم ) اذن داده شده اجازت داده دستوری داده . ۲- ( اسماعیلیه ) یکی از مراتب دوحانی اسماعیلیه و آن پایین تر از داعی و بالاتر از مستجیب است جمع : ماذونین : از رسول و وحی و امام و حجت و داعی و ماذون و مستجیب ...

فرهنگ معین

( مأذون ) (مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - اجازه داده شده . ۲ - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان .

لغت نامه دهخدا

مأذون. [ م َءْ ] ( ع ص ) اجازت و دستوری داده شده کسی را در چیزی. ( منتهی الارب ). دستوری داده شده و مباح و رخصت داده شده. ( ناظم الاطباء ). اذن داده شده. اجازت داده شده. ( آنندراج ). دستوری یافته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به نفخ صور شود مطرب فنا موسوم
به رقص و ضرب و به ایقاع کوهها مأذون.
جمال الدین عبدالرزاق.
باده می بایستشان در نظم و حال
باده آن وقت مأذون و حلال.
مولوی.
|| اذن دخول یا خروج داده شده. || مجاز و آزاد. || مرخص. ( ناظم الاطباء ). || بنده ای که مولی به او اذن سوداگری داده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || یکی از مراتب و مناصب دعات اسماعیلیه است و آن رتبتی دون داعی است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). یکی از مراتب روحانی اسماعیلیه و آن پایین تر از داعی و بالاتر از مستجیب است. ج ، مأذونین. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چنان چون دوست داری تو خداوندان دانش را
ندارد هیچ شاعی دوست مر داعی و مأذون را.
قطران ( از حاشیه دیوان عثمان مختاری چ همائی ص 4 ).
فضل سخن کی شناسد آنکه نداند
فضل اساس و امام و حجت و مأذون.
ناصرخسرو.
حجت و برهان مجوی جز که زحجت
چون عدوی حجتی وداعی و مأذون.
ناصرخسرو.
مردم شوی به علم چو مأذون کو
داعی شود به علم زمأذونی.
ناصرخسرو.
این علم را قرارگه و گشتن
اندر بنان حجت و مأذون است.
ناصرخسرو.
از رسول و وحی و امام و حجت و داعی و مأذون و مستجیب. ( جامعالحکمتین ).

فرهنگ عمید

اذن داده شده، مُجاز.

پیشنهاد کاربران

کسی ک اذن و اجازه در انجام کاری را دارد


کلمات دیگر: