مترادف لکنت : زبان پریشی، زبان گرفتگی، کندزبانی، گرفتگی زبان، من ومن
برابر پارسی : زبان گرفتگی، تپغ
stutter, stuttering, stammering, lisp, impediment, stammer
impediment, lisp, stammer, stumble
زبانپریشی، زبانگرفتگی، کندزبانی، گرفتگیزبان، منومن
اختلال در روانی گفتار و الگوی زمانی طبیعی آن که سخن گفتن را دشوار میسازد
گرفتگی زبان، اختلال در گفتار، گیر زبان
علی با لکنت زبان حرف میزند
Ali stutters when he talks
لکنت . [ ل َ ک َ ] (ص ) کلته . فرسوده . عاجز. از کار مانده . لکنته . لکنتی : اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره .
لکنت . [ ل ُن َ ] (ع اِمص ) لکنه . گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث ). درماندن به سخن . (منتهی الارب ). لکن . لکنونة. لکونة. کندی زبان . کندزبانی . از کارماندگی . کلته . زبان شکستگی . عی ّ در لسان . گرفته زبانی . درماندگی در سخن . شکستگی زبان . تهتهة. (منتهی الارب ): تهته ؛ لکنت کردن . تختخه ؛ لکنت زبان . تلاکن ؛ لکنت کردن با خود تا مردم خندند. (منتهی الارب ).
- زبانش به لکنت افتادن ؛ به تِت و پِت افتادن .
لِکِنْتَ:(lekenta) در گویش گنابادی یعنی پاره پوره ، کهنه ، قدیمی شده ، از مُد افتاده