مترادف گوشه نشین : خلوت نشین، عزلت گزین، گوشه گیر، مجرد، معتزل، منزوی
گوشه نشین
مترادف گوشه نشین : خلوت نشین، عزلت گزین، گوشه گیر، مجرد، معتزل، منزوی
فارسی به انگلیسی
recluse, secluded, hermit or recluse
anchorite, hermit, recluse, reclusive, troglodyte
فارسی به عربی
انفرادی
مترادف و متضاد
گوشه نشین، عابد
گوشه نشین، زاهد، راهب، عابد
گوشه نشین، راهب، عابد، تارک دنیا، منزوی، زاهد گوشه نشین
گوشه نشین، خلوت نشین، منزوی
گوشه نشین، زاهد، راهب، خلوت نشین
گوشه نشین، منزوی
گوشه نشین، غیر اجتماعی، گریزان از اجتماع
خلوتنشین، عزلتگزین، گوشهگیر، مجرد، معتزل، منزوی
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه در گوشه نشیند کناره نشین کرانه نشین . ۲ - گوشه گیر گوشه گزین : و بگوشه نشینان هر ولایت و مشایخ هر ناحیت و سبل بادی. حج و مساکین حرمین فرستاده ...
لغت نامه دهخدا
گوشه نشین. [ ش َ / ش ِ ن ِ ] ( نف مرکب ) بر کرانه نشین. که جای در کرانه کند. که بر طرف چیزی نشیند نه در میانه. کناره نشین. || گوشه گیر و گوشه گزین. ( آنندراج ). تنها و مجرد و خلوت نشین. ( ناظم الاطباء ). منزوی. معتزل. خانه نشین. عاکف :
گوش به دریوزه انفاس دار
گوشه نشینی دو سه را پاس دار.
چون گنج به گوشه ای نهفته.
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
گوی ز پیش تو ربود ای غلام.
خرم آن روز که از خانه به صحرا آیی.
چشم برکن به دوستان قرین
گوش بر دشمنان گوشه نشین.
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست.
گوش به دریوزه انفاس دار
گوشه نشینی دو سه را پاس دار.
نظامی.
وآن گوشه نشین گوش سفته چون گنج به گوشه ای نهفته.
نظامی.
من ز آن گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
خاقانی.
گوشه نشین باش که چوگان چرخ گوی ز پیش تو ربود ای غلام.
عطار.
آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کردخرم آن روز که از خانه به صحرا آیی.
سعدی.
توانگران دخل مسکینان اند وذخیره گوشه نشینان. سعدی ( گلستان ).چشم برکن به دوستان قرین
گوش بر دشمنان گوشه نشین.
اوحدی.
به حاجب در خلوت سرای خاص بگوفلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست.
حافظ.
فرهنگ عمید
۱. آن که در گوشه ای بنشیند.
۲. [مجاز] گوشه گیر، منزوی.
۲. [مجاز] گوشه گیر، منزوی.
واژه نامه بختیاریکا
کا تینا
جدول کلمات
منزوی
کلمات دیگر: