کلمه جو
صفحه اصلی

قلت


مترادف قلت : اندک، کم، کمی، معدود، نقصان

متضاد قلت : کثرت

برابر پارسی : کم بودن، کم شدن، کمی

فارسی به انگلیسی

paucity, poverty, scantiness, scarcity

insufficiency, scantiness, meagreness, fewness, shortage, deficiency


مترادف و متضاد

paucity (اسم)
کمی، اندک، کمیابی، مقدار کم، قلت، عدد کم

tenuity (اسم)
سادگی، لطافت، قلت، رقت، باریکی

اندک، کم، کمی، معدود، نقصان ≠ کثرت


فرهنگ فارسی

کم شدن، کم بودن ، کمی، ضد کثرت
( اسم ) گونه ای جو که آن را جو انگلیسی نامند .

فرهنگ معین

(قِ لَّ ) [ ع . قلة ] (اِمص . )۱ - کمی ، اندکی . ۲ - ندرت ، نادری .

لغت نامه دهخدا

قلت . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و فعل آن ازسمع است . || (اِمص ) هلاک . (منتهی الارب ).


قلت. [ ق َ ] ( ص ) قلتبان است که دیوث و قواده و بی حمیت باشد. ( آنندراج ).

قلت. [ ق َ ] ( ع اِ ) مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید. ج ، قِلات. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ابرد من ماء القلت و القلات. ( اقرب الموارد ).
- قلت الابهام ؛ مغاک که در زیر انگشت ابهام است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- قلت الثریدة ؛ الوقبة. ( اقرب الموارد ). گودای رویه خوراک که روغن در آن جمع شود.
- قلت الصدغ ؛ مغاک گیجگاه. ( اقرب الموارد ).
- قلت العین ؛ مغاک چشم. گوئی : غاض قلت عینه ،و هو وقبها. ( اقرب الموارد ).
|| ( ص ) مرد کم گوشت. ( منتهی الارب ): رجل قلت ؛ ای قلیل اللحم. ( اقرب الموارد ).

قلت. [ ق َ ] ( اِ ) نبات الجاروس. ( فرهنگ فرانسه سعید نفیسی ). نوع گیاهی است از دسته گل گاوزبان. گیاهی است که میوه اش از چهار برگه سخت تشکیل میشود و سی قسم از آن دیده شده و در اغلب نواحی معتدل میروید. نوعی از آن به ارتفاع 50 سانتی متر میرسد و دارای برگهایی است شبیه به پر و گلهایی سفیدرنگ و پرهایی گرد و درخشنده و خاکستری که به آن گیاه مروارید گویند. ( از لاروس قرن بیستم ). رجوع به حب القلت شود.

قلت. [ ق َ ل َ ] ( ع مص ) هلاک شدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و فعل آن ازسمع است. || ( اِمص ) هلاک. ( منتهی الارب ).

قلت. [ق َ ل ِ ] ( ع ص ) مرد کم گوشت. ( منتهی الارب ): رجل قلت ؛ ای قلیل اللحم. ( اقرب الموارد ). رجوع به قَلْت شود.

قلت. [ ق ِل ْ ل َ ] ( ع مص ) قِلّة. نقصان. کم بودن. مقابل کثرت. رجوع به قِلّة شود.

قلة. [ ق َل ْ ل َ ] ( ع مص ) برخاستن از بیماری یا از درویشی. ( منتهی الارب ). النهضة من علة او فقر. ( اقرب الموارد ).

قلة. [ ق ِل ْ ل َ ] ( ع مص ) اندک شدن. ( ترجمان علامه ، ترتیب عادل ). کم گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قل قلة؛ کم گردید. ( منتهی الارب ). || لاغر و کوتاه گردیدن : قل الجسم ؛ضوی و قصر. || برخاستن از بیماری یا از درویشی. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ماده قبل شود.

قلة. [ ق ِل ْ ل َ ] ( ع اِمص ) کمی. ضد کثرت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و گاهی از آن نفی و عدم اراده کنند چنانکه از: اقل رجل یقول کذا. ( اقرب الموارد ).
-جمعِ قِلَّة؛ ( اصطلاح صرفی ) جمعِ قِلَّة در عربی چهار وزن دارد: اَفْعال ، اَفْعُل ، اَفْعِلَة، فِعْلَة. رجوع به «شرح نظام » شود. || فسره یا لرزه ازخشم یا طمع. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قلت . [ ق َ ] (اِ) نبات الجاروس . (فرهنگ فرانسه ٔ سعید نفیسی ). نوع گیاهی است از دسته ٔ گل گاوزبان . گیاهی است که میوه اش از چهار برگه ٔ سخت تشکیل میشود و سی قسم از آن دیده شده و در اغلب نواحی معتدل میروید. نوعی از آن به ارتفاع 50 سانتی متر میرسد و دارای برگهایی است شبیه به پر و گلهایی سفیدرنگ و پرهایی گرد و درخشنده و خاکستری که به آن گیاه مروارید گویند. (از لاروس قرن بیستم ). رجوع به حب القلت شود.


قلت . [ ق َ ] (ص ) قلتبان است که دیوث و قواده و بی حمیت باشد. (آنندراج ).


قلت . [ ق َ ] (ع اِ) مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید. ج ، قِلات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ابرد من ماء القلت و القلات . (اقرب الموارد).
- قلت الابهام ؛ مغاک که در زیر انگشت ابهام است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- قلت الثریدة ؛ الوقبة. (اقرب الموارد). گودای رویه ٔ خوراک که روغن در آن جمع شود.
- قلت الصدغ ؛ مغاک گیجگاه . (اقرب الموارد).
- قلت العین ؛ مغاک چشم . گوئی : غاض قلت عینه ،و هو وقبها. (اقرب الموارد).
|| (ص ) مرد کم گوشت . (منتهی الارب ): رجل قلت ؛ ای قلیل اللحم . (اقرب الموارد).


قلت . [ ق ِل ْ ل َ ] (ع مص ) قِلّة. نقصان . کم بودن . مقابل کثرت . رجوع به قِلّة شود.


قلت . [ق َ ل ِ ] (ع ص ) مرد کم گوشت . (منتهی الارب ): رجل قلت ؛ ای قلیل اللحم . (اقرب الموارد). رجوع به قَلْت شود.


فرهنگ عمید

۱. کم شدن.
۲. کم بودن.
۳. کمی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قُلْتُ: گفتم
معنی قُلْتَ: گفتی
معنی مَا قُلْتُ: نگفتم
معنی غُلَّتْ: بسته باد
معنی أَحَدٍ: یکی- یکتا (کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده ، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است ،ولی بین احد و واحد فرق است ، "احد" آن یکی است که دومی ندارد چه در ذهن و چه در خارج از ذهن یعنی عقلاً دومی برای آن متصور نیست به خلاف کلمه واحد که ی...
معنی لَوْلَا: اگر نبود - چرا نشد (در عباراتی نظیر "وَلَوْلَا دَفْعُ ﭐللَّهِ ﭐلنَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ " معنی اگر نبود می دهد وقتی در ترکیب با فعل بیاید معنی چرا نشد یا چرا می دهد مثل "وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ ﭐللَّهُ ":چرا وقتی به باغ خ...
معنی وَاحِدُ: یگانه -یکی - یک (کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده ، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است ،ولی بین احد و واحد فرق است ، "احد" آن یکی است که دومی ندارد چه در ذهن و چه در خارج از ذهن یعنی عقلاً دومی برای آن متصور نیست به خلاف کلمه واح...
معنی وَاحِدَةٍ: یگانه -یکی - یک (کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده ، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است ،ولی بین احد و واحد فرق است ، "احد" آن یکی است که دومی ندارد چه در ذهن و چه در خارج از ذهن یعنی عقلاً دومی برای آن متصور نیست به خلاف کلمه واح...
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)

واژه نامه بختیاریکا

خلط؛ ناخالصی؛ تفاله؛ آشغال و زوائد موجود در مایعات
تُر؛ گِمپو؛ تُر گلو؛ قِل و پِل؛ وَن گلو
گلو


کلمات دیگر: