مترادف قلت : اندک، کم، کمی، معدود، نقصان
متضاد قلت : کثرت
برابر پارسی : کم بودن، کم شدن، کمی
insufficiency, scantiness, meagreness, fewness, shortage, deficiency
اندک، کم، کمی، معدود، نقصان ≠ کثرت
قلت . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و فعل آن ازسمع است . || (اِمص ) هلاک . (منتهی الارب ).
قلت . [ ق َ ] (اِ) نبات الجاروس . (فرهنگ فرانسه ٔ سعید نفیسی ). نوع گیاهی است از دسته ٔ گل گاوزبان . گیاهی است که میوه اش از چهار برگه ٔ سخت تشکیل میشود و سی قسم از آن دیده شده و در اغلب نواحی معتدل میروید. نوعی از آن به ارتفاع 50 سانتی متر میرسد و دارای برگهایی است شبیه به پر و گلهایی سفیدرنگ و پرهایی گرد و درخشنده و خاکستری که به آن گیاه مروارید گویند. (از لاروس قرن بیستم ). رجوع به حب القلت شود.
قلت . [ ق َ ] (ص ) قلتبان است که دیوث و قواده و بی حمیت باشد. (آنندراج ).
قلت . [ ق َ ] (ع اِ) مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید. ج ، قِلات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ابرد من ماء القلت و القلات . (اقرب الموارد).
- قلت الابهام ؛ مغاک که در زیر انگشت ابهام است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- قلت الثریدة ؛ الوقبة. (اقرب الموارد). گودای رویه ٔ خوراک که روغن در آن جمع شود.
- قلت الصدغ ؛ مغاک گیجگاه . (اقرب الموارد).
- قلت العین ؛ مغاک چشم . گوئی : غاض قلت عینه ،و هو وقبها. (اقرب الموارد).
|| (ص ) مرد کم گوشت . (منتهی الارب ): رجل قلت ؛ ای قلیل اللحم . (اقرب الموارد).
قلت . [ ق ِل ْ ل َ ] (ع مص ) قِلّة. نقصان . کم بودن . مقابل کثرت . رجوع به قِلّة شود.
قلت . [ق َ ل ِ ] (ع ص ) مرد کم گوشت . (منتهی الارب ): رجل قلت ؛ ای قلیل اللحم . (اقرب الموارد). رجوع به قَلْت شود.