کلمه جو
صفحه اصلی

گره گشا


مترادف گره گشا : حلال، مشکل گشا

فارسی به انگلیسی

trouble-shooter, councilor, resort, problem solver


councilor, resort, trouble-shooter


resolver of difficulties, reliever, councilor, resort, trouble-shooter

مترادف و متضاد

حلال، مشکل‌گشا


فرهنگ فارسی

گشاینده‌ی گره، مشکل گشا، حلال مشکلات


جملات نمونه

گره گشای سحر آمیز

deuse exmachina


فرهنگ معین

( ~ . گُ ) (ص فا. ) دارای توانایی یا امکان حل مشکل .

لغت نامه دهخدا

گره گشا. [ گ ِ رِه ْ گ ُ ] ( نف مرکب ) گره گشاینده. مجازاًبمعنی گشاینده مشکل و آسان کننده کار :
عشق است گره گشای هستی
گردابه زهاب خودپرستی.
نظامی.
آن می که گره گشای کار است
با نفس ، چو روح سازگار است.
نظامی.
گفت ای نفس تو جان فزایم
اندیشه تو گره گشایم.
نظامی.
چو غنچه جمله فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا میباش.
حافظ.

فرهنگ عمید

۱. مشکل گشا.
۲. آن که گره از کار کسی بگشاید، کسی که مشکل کاری را برطرف سازد، مشکل گشا.


کلمات دیگر: