کلمه جو
صفحه اصلی

کفل


مترادف کفل : سرین، کفلگاه

برابر پارسی : ران، سرینک

فارسی به انگلیسی

buttocks, crupper, rump, breech, buttock, hip, seat

buttocks, rump, crupper


breech, buttock, hip, seat


فارسی به عربی

ردف , شریحة , عقب , مقعد , ورک

مترادف و متضاد

seat (اسم)
مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه

slat (اسم)
میله میله، کفل، تخته باریک، توفال، ضربه شدید، سراشیبی یا نمای بام، لوحه سنگ باریک، دنده ها، توفالی، چوب مداد، میله پشت صندلی

backside (اسم)
پشت، کفل، عقب هر چیزی

posterior (اسم)
کفل

rump (اسم)
کفل، سرین، کفل انسان، دنبه گوسفند، صاغری

hip (اسم)
کفل، مفصل ران، قسمت میان ران و تهیگاه

buttock (اسم)
کفل، کپل

gluteus (اسم)
کفل، سرین، ماهیچه سرین

breech (اسم)
کفل، نشیمن، ته تفنگ، ته توپ

haunch (اسم)
کفل، گرده، گوشت ران و گرده

hunkers (اسم)
کفل، گرده، لنبر

toby (اسم)
کفل، لنبر

سرین، کفلگاه


فرهنگ فارسی

سرین، ران، درفارسی کپل هم میگویند
( اسم ) ۱ - سطح خارجی سرین آدمی و جانوران . ۲ - سرین آدمی و جانوران . ۳ - کفل پوش یا کفل گرد کردن . فربه شدن .
جمع کافل یا جمع کفیل

فرهنگ معین

(کَ فَ ) [ ع . ] (اِ. ) سرین آدم یا حیوان . ج . اکفال .

لغت نامه دهخدا

کفل. [ ک َ ف َ ] ( ع اِ ) سرین و پس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عجز. ( از اقرب الموارد ). کپل. سرین. سرون. شنج. ردف و امروز گوشت برآمده بالای سرین را گویند. ( یادداشت مؤلف ) :
مرکب دین که زاده عرب است
داغ یونانش بر کفل منهید
خاقانی.
گوی برده ز هم تکان طللش
برده گوی از همه تنش کفلش.
نظامی ( هفت پیکر چ وحید ص 72 ).
قزوینی پای راست بر رکاب نهاد و سوار شد رویش از کفل اسب بود. ( منتخب لطائف عبیدزاکانی چ برلین ص 134 ).
- کفل گردکردن ؛ کنایه از فربه شدن است. ( آنندراج ) :
چو کوه از ریاحین کفل گرد کرد
برآمیخت شنگرف با لاجورد.
نظامی.
کفل گرد کردند گوران دشت
مگر شیر از این گورگه درگذشت.
نظامی ( شرفنامه چ وحید ص 332 ).
|| میانه دو ران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). میان سرین. ( بحر الجواهر ). میان سرین مردم. ( مهذب الاسماء ) میان دو ران چهارپایان. ( از اقرب الموارد ). ج ، اکفال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کفل. [ ک َ] ( ع مص ) پذیرفتار دادن.( منتهی الارب ). ضامن شدن. ( از اقرب الموارد ). پایندانی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). پذیرفتار دادن و ضامن دادن. ( ناظم الاطباء ): یقال ، کفلت عنه بالمال لغریمه ؛ یعنی پذیرفتار مال وی شدم در پیش غریم وی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کفول. کفالت. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پیوسته روزه داشتن. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) .

کفل. [ ک ِ ] ( ع اِ ) بهره. ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن ) ( غیاث ). نصیب. ( دهار ) ( شرح قاموس ). حصه چیزی. ( غیاث ). حظ و نصیب. ( از اقرب الموارد ) : من یشفع شفاعة سیئة یکن له کفل منها. ( قرآن 85/4 ). و هر که شفاعت کند شفاعتی بد وی راست از وبال آن بهره ای. ( کشف الاسرار ج 2 ص 600 ). || هم چند هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هم چندان از اجر و ثواب. هم چندان از گناه. ( از ناظم الاطباء ). هم چند و ضعف و مثل از اجر و گناه. ( از اقرب الموارد ). دوچندان. ( شرح قاموس ) :
عاقلی گفتش مزن طبلک که او
پخته طبل است با آنش است خو
پیش او چه بود تبوراک توطفل

کفل . [ ک َ ف َ ] (ع اِ) سرین و پس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عجز. (از اقرب الموارد). کپل . سرین . سرون . شنج . ردف و امروز گوشت برآمده بالای سرین را گویند. (یادداشت مؤلف ) :
مرکب دین که زاده ٔ عرب است
داغ یونانش بر کفل منهید

خاقانی .


گوی برده ز هم تکان طللش
برده گوی از همه تنش کفلش .

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 72).


قزوینی پای راست بر رکاب نهاد و سوار شد رویش از کفل اسب بود. (منتخب لطائف عبیدزاکانی چ برلین ص 134).
- کفل گردکردن ؛ کنایه از فربه شدن است . (آنندراج ) :
چو کوه از ریاحین کفل گرد کرد
برآمیخت شنگرف با لاجورد.

نظامی .


کفل گرد کردند گوران دشت
مگر شیر از این گورگه درگذشت .

نظامی (شرفنامه چ وحید ص 332).


|| میانه ٔ دو ران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان سرین . (بحر الجواهر). میان سرین مردم . (مهذب الاسماء) میان دو ران چهارپایان . (از اقرب الموارد). ج ، اکفال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

کفل . [ ک َ] (ع مص ) پذیرفتار دادن .(منتهی الارب ). ضامن شدن . (از اقرب الموارد). پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). پذیرفتار دادن و ضامن دادن . (ناظم الاطباء): یقال ، کفلت عنه بالمال لغریمه ؛ یعنی پذیرفتار مال وی شدم در پیش غریم وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کفول . کفالت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیوسته روزه داشتن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) .


کفل . [ ک ِ ] (ع اِ) بهره . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (غیاث ). نصیب . (دهار) (شرح قاموس ). حصه ٔ چیزی . (غیاث ). حظ و نصیب . (از اقرب الموارد) : من یشفع شفاعة سیئة یکن له کفل منها. (قرآن 85/4). و هر که شفاعت کند شفاعتی بد وی راست از وبال آن بهره ای . (کشف الاسرار ج 2 ص 600). || هم چند هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هم چندان از اجر و ثواب . هم چندان از گناه . (از ناظم الاطباء). هم چند و ضعف و مثل از اجر و گناه . (از اقرب الموارد). دوچندان . (شرح قاموس ) :
عاقلی گفتش مزن طبلک که او
پخته ٔ طبل است با آنش است خو
پیش او چه بود تبوراک توطفل
که کشد او طبل سلطان بیست کفل .

(مثنوی چ نیکلسون دفترسوم ص 234).


|| لته پاره ٔ گردن گاو که زیر یوغ باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن خرقه که بر گردن گاو نهند. (مهذب الاسماء). || پشم که سپس ریختن پشم برآید (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)پشمی که از پشم ریخته برآید. (از اقرب الموارد). آن موی که برآید از پس بیفتادن . (مهذب الاسماء). || آن که بر ستور نتواند نشست . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سوار بد و نیاوه . (مهذب الاسماء). || آن که در مؤخر حرب مستعد گریز و فرار باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه در دنباله ٔ رزمگاه آماده ٔ گریز و فرار باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلیم و جز آن که گرد کوهان پیچند تا بر آن نشینند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گلیم که بر سر کوهان اشتر افکنند تا کسی دیگر بر نشیند. (مهذب الاسماء). گلیم که بر پشت ستور اندازند. (غیاث ). پلاسی که بدان ستور را چارجل کنند و سوار شوند. (ناظم الاطباء). کفل عبارت از چیزی گرد است که از چند تکه پارچه و جز آن درست می کنند و بر کوهان شتر می نهند. (تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || گلیمی که دو کناره ٔ آن را گره بسته از دوش تا متصل سرین شتر گسترند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || همتا و مانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مثیل . (از اقرب الموارد). مثل و مانند. (شرح قاموس ). || آنکه به مردم آویزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ردیف نشیننده سپس سوار: یقال ، رأیت فلاناً کفلا لفلان ، ای ردیفاً له . (از اقرب الموارد). ج ، اکفال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).

کفل . [ ک ُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کافل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ کفیل . (ناظم الاطباء) رجوع به مفردهای کلمه شود.


فرهنگ عمید

۱. بهره؛ نصیب.
۲. مثل؛ نظیر.
۳. کفالت.
۴. قطعه‌ای از نمد یا پلاس که بر گرد کوهان شتر می‌گذارند.
۵. کسی که بر ترک شخص سوار می‌شود.


سرین، ران.
۱. بهره، نصیب.
۲. مثل، نظیر.
۳. کفالت.
۴. قطعه ای از نمد یا پلاس که بر گرد کوهان شتر می گذارند.
۵. کسی که بر ترک شخص سوار می شود.

سرین؛ ران.


دانشنامه عمومی

کفل (شهر). مختصات: ۳۲°۱۳′۲۷″ شمالی ۴۴°۲۲′۳۶″ شرقی / ۳۲٫۲۲۴۱۷°شمالی ۴۴٫۳۷۶۶۷°شرقی / 32.22417; 44.37667کفل شهری در جنوب شرقی کشور عراق است. این شهر در حاشیه رود فرات و میان دو شهر نجف و حله قرار داردو جمعیت آن بالغ بر ۱۵۰٬۰۰۰نفر برآورد شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی کِفْلٌ: نصیب
تکرار در قرآن: ۱۰(بار)
آنچه از استعمال قرآن به دست می‏آید این است که کفالت راجع بر نفس و شخص است نه بر مال یعنی ضمانت و عهده دار بودن به انسان به عکس ضمانت که عهده دار بودن بر مال است مثل . آنگاه که تیرهای قرعه را می‏انداختند تا کدامشان کفالت مریم را به عهده گیرد ایضاً . و . که هر دو در باره کفالت بر موسی «علیه السلام» است. * . آن را در آیه مخفف و مشدد خوانده‏اند ولی در قرآن مشدد است و فاعل آن «الله» است یعنی خدا زکریا را به مریم کفیل کرد. و اگر مخفف باشد یعنی: زکریاکفالت مریم را به عهده گرفت. در آیه . اگر اکفال به معنی کفیل کردن باشد پس کفالت در مال نیز به کار رفته که آن راجع به نعجه است ولی گمان بیشتر آن است که به معنی تملیک و نصیب قراردادن باشد چنانکه در «کِفل» به کسر کاف در ذیل خواهد آمد. در اقرب الموارد اکفال را تملیک نیز معنی کرده است. ظهور آیه نیز در تملیک است یعنی: این برادر من است و نودونه بز دارد و من فقط یک بز دارم می‏گوید آن را به من تملیک نما و مرا در محاجه غلبه کرد و اگر مراد کفالت و حفظ آن برای صاحبش بود دیگر محلی به مخاصمه نبود. کِفل: (به کسر کاف) به معنی نصیب، بهره، چند برابر و غیره آمده است در مجمع فرموده: کِفل به معنی نصیب و از «اکتفال بعیر» مأخوذ است و آن این است که پلاسی به کوهان شتر بسته و سوار شوی در اینصورت مقداری از پشت شتر اشغال شده است و آن مقدار همان کفل و نصیب است. . مقابله کفل با نصیب با ملاحظه معنی آیه روشن می‏کند که کفل به معنی نصیب است. یعنی هر که واسطه شود واسطه خوبی برای او از آن بهره ایست و هر که واسطه شود واسطه بدی برای او نیز از ان نصیبی خواهد بود خدا بهر چیز حفیظ و نگهدارنده است. این آیه صریح است در اینکه واسطه بودن در کار خوب و بد گناه و ثواب دارد. * . در مجمع و جوامع الجامع کفلین را دو نصیب فرموده یعنی خدا به شما دو بهره از رحمت خویش می‏دهد یکی برای ایمان به رسول خدا«صلی الله علیه وآله» و دیگری برای ایمان به پیامبران سلف صلوات الله علیهم. راغب از بعضی نقل کرده که مراد از تثنیه متوالی بودن است نه دوتا بودن و خودش کفلین را رحمت دنیاو آخرت می‏داند. المیزان «آمِنُوا»ی دوم را بعد از «آمِنُوا» ی اول به معنی ایمان تام و کامل گرفته و گوید: این ایمان بعد از ایمان و مرتبه‏ای فوق مرتبه اول است که گاهی اثرش در اثر ضعف از ان تخلف می‏کندو «کِفْلَیْن» از رحمت بدین مناسبت است. این سخن کاملا صحیح است ولی به نظر نگارنده مراد از کِفْلَیْن پاداش دنیا و آخرت است در مقابل ایمان قوی مثل . . .

گویش اصفهانی

تکیه ای: kun/ kapal/lombar
طاری: kapal
طامه ای: kefal
طرقی: kefal
کشه ای: doband-e run
نطنزی: kafal


واژه نامه بختیاریکا

سر قی

پیشنهاد کاربران

انتهای ران

کِفلْ بمعنی پادافره، سزا ، جزا ، عقوبت، کیفر


کلمات دیگر: