کلمه جو
صفحه اصلی

گم


مترادف گم : غایب، مفقود، ناپدید، ناپیدا، نامرئی، گمراه، سردرگم

متضاد گم : پیدا، یافت

فارسی به انگلیسی

lost, missing, invisible

lost, missing, mislaid, invisible


lost, missing


فارسی به عربی

فقدان

مترادف و متضاد

missing (صفت)
مفقود، نا پیدا، فاقد، گم

۱. غایب، مفقود، ناپدید، ناپیدا، نامرئی
۲. گمراه
۳. سردرگم ≠ پیدا، یافت


غایب، مفقود، ناپدید، ناپیدا، نامرئی ≠ پیدا، یافت


گمراه


سردرگم


فرهنگ فارسی

پنهان، ناپیدا، ناپدید، مفقود، چیزی که ازنظرانسان دوروناپیداشده باشد
( صفت ) ۱ - ناپدید غایب مفقود : گنه کارتر حیز مردم بود که از کین و آزش خرد گم بود . ( امیر خسرو ) ۲ - کسی که از راه خود منحرف شده و نمیتواند ره بمقصد برد : شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو زان مردمی تو کزره نامردمی گمی . ( سوزنی ) ۳ - گمراه در ضلالت : عالمی که کامرانی و تن پروری کند او خویشتن گم است که را رهبری کند ? ( گلستان . سعدی ) ۴ - سر درگم درهم و پیچیده : چه شبها نشستم درین فکر گم که دهشت گرفت آستینم که : قم . ( بوستان سعدی )

فرهنگ معین

(گُ ) (ص . ) ناپدید، سرگشته ، آواره .

لغت نامه دهخدا

گم. [ گ ُ ] ( ص ) گیلکی گوم. مفقود. غایب و ناپدید. آواره. سرگشته ( بابودن و شدن و کردن و گشتن صرف شود ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مفقود. ( آنندراج ). گمراه :
گمراه گشته ای ز پس رهبران کور
گم نیست راه راست ولیکن تو خود گمی.
ناصرخسرو.
شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو
زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی.
سوزنی.
عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است که را رهبری کند.
سعدی ( گلستان ).
چه شبها نشستم درین فکر گم
که دهشت گرفت آستینم که قم.
سعدی ( بوستان ).
گنهکارتر چیز مردم بود
که از کین و آزش خرد گم بود
کجا هفت دریا عدم مردم است
که در قطره هستی خود گم است.
امیرخسرو.
و رجوع به گم شدن و گم کردن شود. || خَله. هرزه. یافه. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. چیزی که از نظر انسان دور و ناپیدا شده باشد، پنهان، ناپیدا، ناپدید، مفقود.
۲. کسی که به بیراهه رفته باشد.
* گم شدن: (مصدر لازم )
۱. ناپدید شدن.
۲. از راه خود منحرف شدن، به بیراهه افتادن.
* گم کردن: (مصدر متعدی )
۱. مفقود کردن.
۲. از دست دادن.
۳. [قدیمی] نابود کردن.
* گم گشتن: (مصدر لازم ) گم شدن، ناپدید شدن.

۱. چیزی که از نظر انسان دور و ناپیدا شده باشد؛ پنهان؛ ناپیدا؛ ناپدید؛ مفقود.
۲. کسی که به بیراهه رفته باشد.
⟨ گم شدن: (مصدر لازم)
۱. ناپدید شدن.
۲. از راه خود منحرف شدن؛ به بیراهه افتادن.
⟨ گم کردن: (مصدر متعدی)
۱. مفقود کردن.
۲. از دست ‌دادن.
۳. [قدیمی] نابود ‌کردن.
⟨ گم گشتن: (مصدر لازم) گم شدن؛ ناپدید شدن.


گویش مازنی

/gom/ گام قدم

گام قدم


واژه نامه بختیاریکا

( گُم ) بالاترین قسمت؛ راس
( گِم ) بیماری گوسفند
( گُم ) قسمت نوک
( گَم ) گاز
( گُم ) گام
( گُم ) مخفف واژه می گویم و گفتم
بَلّا؛ به نیست؛ بی پی؛ سر به نیست
تار؛ تار و تیچ

پیشنهاد کاربران

در گویش زبان بختیاری واژه گُم= به معنی نوک علف، نوک هر گیاه، وهر شیئ، برای مثال گُم علف را گوسفند خورد یعنی نوک علف را گوسفند خورد، که در همه اشیاع هم بکار میرود.

در زبان لری بختیاری به معنی

پرش. گم شدنgom

در زبان لری بختیاری به معنی

گاز گرفتن. gam

گم به کسر گ ( گِم ) به معنی ریشه، بنیاد
گم کَنی: از ریشه درآوردن

ناپیدا

در گفتار لری :
گُم = گام، قَدَم

گُم= ناپیدا، جای چیزی یا کسی یا خود را ندانستن

گَم، گ َ م = گاز گرفتن و خوردن

گِم= تپه ی خیلی کوچک، بلندی زمین
گِم ری ( رو ) = دَمر، کاسه یا هر چیزی که پشت آن بالا باشد.
گِمری ( گِمِ رو ) خوابیدن= وارونه خوابیدن.

گِم=صدای چیزی که محکم به زمین می خورد.


ریشه شناسی
اتیمولوژی
بقول یکی از دوستان اتیمولوژی مثل ورزش است و سیاست نمی پذیرد.
اتیمولوژی گم گشته غالب لغتنامه های
فارسی است.
گؤم، گؤمؤلمَک، گؤمدؤم، گؤمؤلدوم و. . . .
یعنی دفن کردن، از دیده پنهان و غایب کردن. گم و گور کردن ( دقت کنید به کلمه گور کردن ) و. . . .
g�mmek
1.
toprağın i�ine koymak, �st�n� toprakla �rtmek.
2.
bir �l�y� toprağın i�ine yerleştirmek, toprağa vermek.
تورکیه
G�mmek
مترادف در زبانهای:
تورکمن
ja�lamak
قزاق
жерлеу
jerlew
آذربایجان
basdırmaq
اوزبک
dafn qilmoq

آقای ادمین این حرکت دور از انسانیته که برای دیدن معنی لغت بصورت خودکار فیلم تبلیغ پخش میکنین حجم نت قورت میده. . .

گم و گمان پوشیده گومه خیمه و پوشه همان گیومه فرنگی است و گامه و جامه هر پوشن است

ره گم کرده: ضال ، گمشده.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۰۳ ) .


کلمات دیگر: