مترادف لوچ : احول، احول، دوبین، کاچ، کاژ، کج نظر، کژبین
لوچ
مترادف لوچ : احول، احول، دوبین، کاچ، کاژ، کج نظر، کژبین
فارسی به انگلیسی
squint(-eyed)
cockeyed, cockeyed, cross-eyed, squint
مترادف و متضاد
مورب، لوچ، چپ چشم
لوچ، چپ چشم، چپ
لوچ، احول، دوبین
لوچ
لوچ، چپی، چشم ورقلنبیده
لوچ، احول
لوچ، چپ چشم، احول
احول، احول، دوبین، کاچ، کاژ، کاژ، کجنظر، کژبین
فرهنگ فارسی
چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کلاج، چشم پیچیده شده
( صفت ) کسی که چشمش چپ است کج چشم احول دوبین : فارغ منشین که وقت کوچ است در خود منگر که چشم لوچ است . ( نظامی لغ. )
چشمه و مزرعه ایست در شمال آران متعلق بخزل و جزو خالصه است در این چشمه ماهی هست آب چشمه داخل آب ماران شده در دو آب خزل داخل رودخانه گاماسب می شود .
( صفت ) کسی که چشمش چپ است کج چشم احول دوبین : فارغ منشین که وقت کوچ است در خود منگر که چشم لوچ است . ( نظامی لغ. )
چشمه و مزرعه ایست در شمال آران متعلق بخزل و جزو خالصه است در این چشمه ماهی هست آب چشمه داخل آب ماران شده در دو آب خزل داخل رودخانه گاماسب می شود .
فرهنگ معین
(ص . ) (عا. ) دوبین ، احول .
لغت نامه دهخدا
لوچ. ( ص ) چپ. احول. دوبین. چشم گشته. کژچشم. کول. ( حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ). لوج. کلیک. ( لغت نامه اسدی نخجوانی ). کاج. کاژ. ناراست بین. کلک. کژ. باحِوَل. احول چشم و معیوب. ( اوبهی ). دوبیننده. کلاژ. کلاژه. این کلمه با کلمه فرانسه لوش از یک اصل است و با کلمه لوسکوس لاتینی نیز از یک ریشه است. کلاذه. شاه کال. گشته. کوج. چشم کاج. ( از جهانگیری ) :
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی دول و توئی گول و توئی پایت لنگ .
چشمان راست بین دعاگوت گشت لوچ.
دیده لوچ راست بین که شنید.
در خود منگر که چشم لوچ است.
راست گویی یکی دو بیند لوچ.
لوچ. ( اِخ ) نام ولایتی از ایران زمین. نام سرزمینی :
سراسر به شمشیر بگذاشتند
ستم کردن لوچ برداشتند.
لوچ. ( اِخ ) ( چم... ) چشمه و مزرعه ای است در شمال آران متعلق به خزل و جزو خالصه است ، دراین چشمه ماهی هست. آب چشمه داخل آب ماران شده در دو آب خزل داخل رودخانه گاماسب میشود. صحرای آران ماران علفزار و مرتع خوبی است و در آن شلتوک به عمل می آید. از نهاوند به چم لوچ هفت فرسنگ مسافت و در طرف غربی این شهر واقع است. ( از مرآةالبلدان ج 4 ص 262 ).
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی دول و توئی گول و توئی پایت لنگ .
لبیبی.
شاها ز انتظار زمانی که داریم چشمان راست بین دعاگوت گشت لوچ.
قطران.
گوش کر را سخن شناس که دیددیده لوچ راست بین که شنید.
سنائی.
فارغ منشین که وقت کوچ است در خود منگر که چشم لوچ است.
نظامی.
خویشتن را بزرگ پنداری راست گویی یکی دو بیند لوچ.
سعدی.
لوچ. ( اِخ ) نام ولایتی از ایران زمین. نام سرزمینی :
سراسر به شمشیر بگذاشتند
ستم کردن لوچ برداشتند.
فردوسی.
و رجوع به فهرست ولف شود.لوچ. ( اِخ ) ( چم... ) چشمه و مزرعه ای است در شمال آران متعلق به خزل و جزو خالصه است ، دراین چشمه ماهی هست. آب چشمه داخل آب ماران شده در دو آب خزل داخل رودخانه گاماسب میشود. صحرای آران ماران علفزار و مرتع خوبی است و در آن شلتوک به عمل می آید. از نهاوند به چم لوچ هفت فرسنگ مسافت و در طرف غربی این شهر واقع است. ( از مرآةالبلدان ج 4 ص 262 ).
لوچ . (اِخ ) (چم ...) چشمه و مزرعه ای است در شمال آران متعلق به خزل و جزو خالصه است ، دراین چشمه ماهی هست . آب چشمه داخل آب ماران شده در دو آب خزل داخل رودخانه ٔ گاماسب میشود. صحرای آران ماران علفزار و مرتع خوبی است و در آن شلتوک به عمل می آید. از نهاوند به چم لوچ هفت فرسنگ مسافت و در طرف غربی این شهر واقع است . (از مرآةالبلدان ج 4 ص 262).
لوچ . (اِخ ) نام ولایتی از ایران زمین . نام سرزمینی :
سراسر به شمشیر بگذاشتند
ستم کردن لوچ برداشتند.
و رجوع به فهرست ولف شود.
سراسر به شمشیر بگذاشتند
ستم کردن لوچ برداشتند.
فردوسی .
و رجوع به فهرست ولف شود.
لوچ . (ص ) چپ . احول . دوبین . چشم گشته . کژچشم . کول . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لوج . کلیک . (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). کاج . کاژ. ناراست بین . کلک . کژ. باحِوَل . احول چشم و معیوب . (اوبهی ). دوبیننده . کلاژ. کلاژه . این کلمه با کلمه ٔ فرانسه ٔ لوش از یک اصل است و با کلمه ٔ لوسکوس لاتینی نیز از یک ریشه است . کلاذه . شاه کال . گشته . کوج . چشم کاج . (از جهانگیری ) :
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی دول و توئی گول و توئی پایت لنگ .
شاها ز انتظار زمانی که داریم
چشمان راست بین دعاگوت گشت لوچ .
گوش کر را سخن شناس که دید
دیده ٔ لوچ راست بین که شنید.
فارغ منشین که وقت کوچ است
در خود منگر که چشم لوچ است .
خویشتن را بزرگ پنداری
راست گویی یکی دو بیند لوچ .
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی دول و توئی گول و توئی پایت لنگ .
لبیبی .
شاها ز انتظار زمانی که داریم
چشمان راست بین دعاگوت گشت لوچ .
قطران .
گوش کر را سخن شناس که دید
دیده ٔ لوچ راست بین که شنید.
سنائی .
فارغ منشین که وقت کوچ است
در خود منگر که چشم لوچ است .
نظامی .
خویشتن را بزرگ پنداری
راست گویی یکی دو بیند لوچ .
سعدی .
فرهنگ عمید
کسی که چشمش پیچیده باشد، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، احول، کلاج: خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی: ۱۷۸ ).
دانشنامه عمومی
لوچ (به مجاری: Lócs) یک شهرداری در مجارستان است که در ناحیه کوسگ واقع شده است. لوچ ۵٫۱۳ کیلومتر مربع مساحت و ۱۲۱ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای مجارستان
فهرست شهرهای مجارستان
wiki: لوچ
گویش مازنی
/looch/ سر بی مو موی کم پشت - بی خرد
۱سر بی مو موی کم پشت ۲بی خرد
واژه نامه بختیاریکا
دامی که به وسیله ی انحراف آب به سمت خشکی ماهی گیر می افتد
جدول کلمات
دوبین
پیشنهاد کاربران
لخت ، برهنه ( بلوچی )
پیچ داشتن چشم
این کلمه در اصل فرانسوی است louche ( لوش ) و فعل آن هم loucher ( لوشه ) است.
کج بین
لوچیدَن = لوچ شدن.
لوچ. ( مازنی ) ، دیوانه.
چپ
ده زبان دری افغانی به کسی که لخت یا برهنه باشه میگوییم لوچ
کلمات دیگر: