کلمه جو
صفحه اصلی

کفور


مترادف کفور : حق ناشناس، قدرنشناس، ناسپاس، نمک بحرام، بی ایمان، کافر

مترادف و متضاد

۱. حقناشناس، قدرنشناس، ناسپاس، نمکبحرام
۲. بیایمان، کافر


فرهنگ فارسی

کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
( اسم ) نا سپاسی حق نشناسی .
عید الکفور یا یوم الاستغفار . یکی از اعیاد یهود است و آن در روز دهم تشرین اول است .

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (ص . ) حق ناشناس ، ناگرونده .
(کُ ) [ ع . ] (اِمص . ) ناسپاسی ، حق شناسی .

(کَ) [ ع . ] (ص .) حق ناشناس ، ناگرونده .


(کُ) [ ع . ] (اِمص .) ناسپاسی ، حق شناسی .


لغت نامه دهخدا

کفور. [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کَفر.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کَفر شود.


کفور. [ ک َ ] ( ع ص ) حق ناشناس و ناگرونده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ناسپاسی کننده از نعمت. ( غیاث ).ناسپاسی کننده نعمت. ( آنندراج ). ناسپاس. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). کافر. ( از اقرب الموارد ). کنود. سخت ناسپاس. ( یادداشت مؤلف ). ج ، کُفُر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : انه لیؤس کفور. ( قرآن 9/11 )؛ مردم براستی نومید است ناسپاس. ( کشف الاسرار ج 4 صص 349 - 350 ).
جمله را حمال خود خواهد کفور
چون سوار مرده آرندش به گور.
مولوی ( از مثنوی چ نیکلسون ).
در زمره توانگران شاکرند و کفور.
( گلستان ).
هرکه برخود نشناسد کرم بار خدای
دولتش دیرنماند که کفور است و کنود.
سعدی.
|| در اصطلاح تصوف ، بمعنی کنود است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به کنود شود.

کفور. [ ک ُ ] ( ع اِ ) ج ِ کَفر.( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به کَفر شود.

کفور. [ ک ُ ] ( ع مص ) کفر. کفران. ( از اقرب الموارد ). ناسپاسی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). کافر شدن به خدای تعالی و ناسپاسی کردن. ( المصادر زوزنی ). ناسپاسی. ( آنندراج ) :
شکر کن ای مرد درویش از قصور
که ز فرعونی رهیدی و از کفور.
مولوی ( مثنوی ).

کفور. [ ] ( اِ ) عیدالکفور یا یوم الاستغفار. یکی از اعیاد یهود است و آن در روز دهم تشرین اول است. ( از مروج الذهب بنقل مؤلف ). و رجوع به روز کفاره و قاموس کتاب مقدس ذیل روز کفاره شود.

کفور. [ ] (اِ) عیدالکفور یا یوم الاستغفار. یکی از اعیاد یهود است و آن در روز دهم تشرین اول است . (از مروج الذهب بنقل مؤلف ). و رجوع به روز کفاره و قاموس کتاب مقدس ذیل روز کفاره شود.


کفور. [ ک َ ] (ع ص ) حق ناشناس و ناگرونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده از نعمت . (غیاث ).ناسپاسی کننده ٔ نعمت . (آنندراج ). ناسپاس . (دهار) (مهذب الاسماء). کافر. (از اقرب الموارد). کنود. سخت ناسپاس . (یادداشت مؤلف ). ج ، کُفُر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : انه لیؤس کفور. (قرآن 9/11)؛ مردم براستی نومید است ناسپاس . (کشف الاسرار ج 4 صص 349 - 350).
جمله را حمال خود خواهد کفور
چون سوار مرده آرندش به گور.

مولوی (از مثنوی چ نیکلسون ).


در زمره ٔ توانگران شاکرند و کفور.
(گلستان ).
هرکه برخود نشناسد کرم بار خدای
دولتش دیرنماند که کفور است و کنود.

سعدی .


|| در اصطلاح تصوف ، بمعنی کنود است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به کنود شود.

کفور. [ ک ُ ] (ع مص ) کفر. کفران . (از اقرب الموارد). ناسپاسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). کافر شدن به خدای تعالی و ناسپاسی کردن . (المصادر زوزنی ). ناسپاسی . (آنندراج ) :
شکر کن ای مرد درویش از قصور
که ز فرعونی رهیدی و از کفور.

مولوی (مثنوی ).



فرهنگ عمید

۱. ناگرویدن.
۲. ناسپاسی کردن.
۳. بی‌ایمانی.
۴. ناسپاسی.


۱. کافر، ناگرونده.
۲. ناسپاس، حق ناشناس.
۱. ناگرویدن.
۲. ناسپاسی کردن.
۳. بی ایمانی.
۴. ناسپاسی.

۱. کافر؛ ناگرونده.
۲. ناسپاس؛ حق‌ناشناس.


پیشنهاد کاربران

بی صفت

کفور: صیغه مبالغه است یعنی: بسیار ناسپاس


کلمات دیگر: