مترادف مبتدع : آفرینشگر، خلاق، مبتکر، مخترع، بدعتگزار
مبتدع
مترادف مبتدع : آفرینشگر، خلاق، مبتکر، مخترع، بدعتگزار
مترادف و متضاد
۱. آفرینشگر، خلاق، مبتکر، مخترع
۲. بدعتگزار
فرهنگ فارسی
بدعت گذارنده، ابداع کننده
(اسم ) ۱ - ابداع کننده اختراع کننده . ۲ - بدعت گذارنده هیچ بد مذهب و مبتدع او را از راه نتواند برد .
(اسم ) ۱ - ابداع کننده اختراع کننده . ۲ - بدعت گذارنده هیچ بد مذهب و مبتدع او را از راه نتواند برد .
فرهنگ معین
(مُ تَ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - ابداع کننده ، اختراع کننده . ۲ - بدعت گذارنده .
(مُ تَ دَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ابداع شده ، اختراع شده .
(مُ تَ دَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ابداع شده ، اختراع شده .
(مُ تَ دِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ابداع کننده ، اختراع کننده . 2 - بدعت گذارنده .
(مُ تَ دَ) [ ع . ] (اِمف .) ابداع شده ، اختراع شده .
لغت نامه دهخدا
مبتدع . [ م ُ ت َ دَ ] (ع ص ) تازه پیدا شده و بتازگی اختراع شده و اختراع نو و تازه . (ناظم الاطباء).
مبتدع. [ م ُ ت َ دِ] ( ع ص ) اهل بدعت. ( منتهی الارب ). بدعت کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). مخترع و ملحد. و کسی که عقیده تازه در دین آورد و بدعت گذارد؛ طایفه مبتدعه ، گروه ملحد و اهل بدعت. ( از ناظم الاطباء ). آن که بدعت در دین نهد. بدعت گذار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
روز و شب مبتدعان را و هواداران را
هر کجا یابد چون مار همی کوبد سر.
مبتدع و مبدعند بردرت اهل سخن
مبدع این شیوه اوست مبتدعند آن و این.
که نیاید مبتدع را گفت و گو.
مبتدع. [ م ُ ت َ دَ ] ( ع ص ) تازه پیدا شده و بتازگی اختراع شده و اختراع نو و تازه. ( ناظم الاطباء ).
روز و شب مبتدعان را و هواداران را
هر کجا یابد چون مار همی کوبد سر.
فرخی.
هیچ مذهب و مبتدع او را از راه نتواند برد. ( سیاست نامه ). و در پارس تا مذهب اسلام ظاهر شده است همگان مذهب سنت و جماعت داشته اند و مبتدعان آنجا ثبات نیابند وتعصب مذهب گبری ندانند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 117 ).مبتدع و مبدعند بردرت اهل سخن
مبدع این شیوه اوست مبتدعند آن و این.
خاقانی.
تا قیامت ماند این هفتاد و دوکه نیاید مبتدع را گفت و گو.
مولوی.
|| نو بیرون آورنده. ( از منتهی الارب ). استخراج کننده و احداث کننده. مخترع. ( از ناظم الاطباء ). ابداع کننده. اختراع کننده.مبتدع. [ م ُ ت َ دَ ] ( ع ص ) تازه پیدا شده و بتازگی اختراع شده و اختراع نو و تازه. ( ناظم الاطباء ).
مبتدع . [ م ُ ت َ دِ] (ع ص ) اهل بدعت . (منتهی الارب ). بدعت کننده . (آنندراج ) (غیاث ). مخترع و ملحد. و کسی که عقیده ٔ تازه در دین آورد و بدعت گذارد؛ طایفه ٔ مبتدعه ، گروه ملحد و اهل بدعت . (از ناظم الاطباء). آن که بدعت در دین نهد. بدعت گذار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
روز و شب مبتدعان را و هواداران را
هر کجا یابد چون مار همی کوبد سر.
هیچ مذهب و مبتدع او را از راه نتواند برد. (سیاست نامه ). و در پارس تا مذهب اسلام ظاهر شده است همگان مذهب سنت و جماعت داشته اند و مبتدعان آنجا ثبات نیابند وتعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 117).
مبتدع و مبدعند بردرت اهل سخن
مبدع این شیوه اوست مبتدعند آن و این .
تا قیامت ماند این هفتاد و دو
که نیاید مبتدع را گفت و گو.
|| نو بیرون آورنده . (از منتهی الارب ). استخراج کننده و احداث کننده . مخترع . (از ناظم الاطباء). ابداع کننده . اختراع کننده .
روز و شب مبتدعان را و هواداران را
هر کجا یابد چون مار همی کوبد سر.
فرخی .
هیچ مذهب و مبتدع او را از راه نتواند برد. (سیاست نامه ). و در پارس تا مذهب اسلام ظاهر شده است همگان مذهب سنت و جماعت داشته اند و مبتدعان آنجا ثبات نیابند وتعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 117).
مبتدع و مبدعند بردرت اهل سخن
مبدع این شیوه اوست مبتدعند آن و این .
خاقانی .
تا قیامت ماند این هفتاد و دو
که نیاید مبتدع را گفت و گو.
مولوی .
|| نو بیرون آورنده . (از منتهی الارب ). استخراج کننده و احداث کننده . مخترع . (از ناظم الاطباء). ابداع کننده . اختراع کننده .
فرهنگ عمید
بدعت گذار، ابداع کننده.
کلمات دیگر: