مترادف کاره : کارآمد، موثر، صاحب مقام
متضاد کاره : بیکاره
۱. کارآمد، موثر
۲. صاجبمقام ≠ بیکاره
( ~ .) [ ع . ] (اِفا.) ناخوش ، ناپسند.
( ~ .) 1 - (ص نسب .) مستعد، لایق کار. 2 - (عا.) صاحب شغل و مقام .
(رِ) (اِ.) پشتواره ، بستة کوچک از هیزم و علف .
کاره . [ ] (اِخ ) قریه ای از قرای بغداد. (معجم البلدان ).
کاره . [ ] (اِ) اسم هندی مطبوخات مسهله و منضجه است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کارهه شود.
کاره . [ رَ / رِ ] (اِ) پشتواره . (جهانگیری ). پشتواره است و آن بسته ای باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بار که بر پشت برند. (پیانکی ). کول بار که بر پشت حمل کنند. حِمْل . کولباره . عِکمَه : و اما الجاحظ، فما مِنا معاش الکتاب الاّ من دخل داره اوشن علی کلامه الغارة و علی کتفه منه الکارة . (قاضی فاضل ، مقدمه ٔ کتاب التاج ). فخرجت کانی لص قد خرج من بیت قوم علی قفا غلامی الثیاب و العقیدة کارة. (معجم الادباء ج 1 ص 399). به کاف فارسی نیز آمده است . مقایسه شود با کاره ٔ خاک و کاره ٔ سنگ و کاره ٔ بار که در خراسان کرسنگ و کره سنگ و کرّه سنگ (به تشدید راء) گویند. (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ، حاشیه ٔ لغت کاره ). || نسج عنکبوت . کارتُنَک .
حافظ.
نظامی .
نظامی .
سعدی (صاحبیه ).
سعدی (بوستان ).
کاره . [ رِه ْ ] (ع ص ) ج ، کارهین . دُژمَنِش . (ربنجنی ). ناپسند دارنده . (آنندراج ). کراهت دارنده و ناخوش و ناپسند. (ناظم الاطباء). مقابل مکروه . مشمئز : ای ابوالفضل بزرگ مهتری است این احمد اما آن را آمده است که انتقام کشد و من سخت کاره هستم [ بونصرمشکان ] آن را که وی پیش گرفته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 165). بیشتر مقدمان محمودی این را سخت کاره اند اما به دست ایشان چیست با خیل ما برنیایند. (ایضاً ص 430). خواجه ٔ بزرگ پوشیده بونصر را گفت من سخت کارهم رفتن این لشکر را و زهره نمی دارم که سخنی گویم که بروی دیگر نهند. (ایضاً ص 490). و اگر بیمار دار خوردن را کاره بود، تدبیر حقنه باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). من کاره شده ام مجاورت شتربه (شنزبه ) را. (کلیله و دمنه ). و گفت من کاره مرگم و کاره مرگ نبودمگر کسی که در شک بود. (تذکرة الاولیاء عطار). و انکار اسلام کردند و کاره آن بودند. (تاریخ قم ص 277).
کاره . [ کارْ رَ ] (اِخ ) نام شهر حران در نزد رومیان و بعداز تسلط اسکندر یکی از مراکز مهم فرهنگ یونانی و ادبیات آرامی بوده است . (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 10). و رجوع به «حران » شود. در این شهر جنگی بنام جنگ کارّه یا حران نخستین بار بین ایرانیان و رومیان در افتاد که در تاریخ ایران نظیر ندارد و ایرانیان از آن فاتح بیرون آمدند. (از ایران باستان چ 2 ص 2332). سردار ایرانیان در این جنگ «سورِنا» نام داشت و سردار رومی «کراسوس » و جنگ در عهد ارد اول (اشک سیزده ) پادشاه اشکانی اتفاق افتاد. رجوع به «ارد اول » و «اشک سیزده » شود.
کاره . [ ه ِ ] (اِخ ) حاکم نشین کانتن «فینیستر» بخش «شاتولن »، نزدیک کانال ممتد از «نانت » تا «برست ». دارای 4115 تن سکنه و آن موطن «لاتور دوورنْی » است .
کارة. [ رَ ] (اِخ ) دهی است به بغداد. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
کارة. [ رَ ] (ع اِ) پشتواره ٔ جامه . کارة القصار؛ ما جمعمن الثیاب فی ثوب واحد. || طعام . (منتهی الارب ). مقدار زیادی از غله . (ناظم الاطباء). ج ، کارات . || واحد کار، یعنی یک کشتی که در آن گندم باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به کار (ع اِ) شود.
١. پشتواره؛ پشته.
٢. پشتۀ علف یا هیزم.
کسی که چیزی را ناپسند میشمارد؛ کراهتدارنده.
١. [مجاز] صاحب نفوذ و تسلط؛ آنکه از وی کاری برمیآید.
٢. کار (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همهکاره، هیچکاره، بیکاره، ستمکاره.
۱متصدی – کسی که مسئولیت کاری را برعهده دارد ۲سود حاصله
کره – کره اسب