مترادف گوشزد : تذکردادن، تفهیم، خاطرنشان
گوشزد
مترادف گوشزد : تذکردادن، تفهیم، خاطرنشان
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
تذکردادن، تفهیم، خاطرنشان
فرهنگ فارسی
یاد آوری، گفتن حرفی یاخبری بکسی برای آگاه ساختن او
(اسم ) سخنی که بشخصی گویند تا وقتی بکار او یادیگری آید .۲ - سخنی که یکبار شنیده شده باشد . ۳ - ( مصدر ) بگوش خوردن شنیده شدن .
(اسم ) سخنی که بشخصی گویند تا وقتی بکار او یادیگری آید .۲ - سخنی که یکبار شنیده شده باشد . ۳ - ( مصدر ) بگوش خوردن شنیده شدن .
فرهنگ معین
(زَ ) (اِمص . ) یادآوری ، تذکر دادن ، خاطرنشان ساختن .
لغت نامه دهخدا
گوشزد. [ زَ ] ( ن مف مرکب ) کنایه از سخنی و حرفی بود که یک بار دیگر شنیده شده باشد و نیز سخنی باشد که به شخصی بگویند تا وقتی از اوقات دیگر به کار آن شخص یا دیگری آید. ( برهان ). سخنی که یک بار شنیده باشند بلکه بمعنی مطلق شنیده شده و مسموع است. ( آنندراج ). سخنی که یک بار به گوش رسیده باشد. ( انجمن آرا ). به گوش خوردن و یک بار شنیده شدن. ( فرهنگ نظام ).
- گوشزد ساختن ؛ گوشزد کردن. شنواندن :
ناله ای تا به نهان گوشزد گل سازد
پر بلبل شود ار ریشه گل نیست عجب.
شب ناله من گوشزد مرغ چمن شد
بیچاره گرفتار گرفتاری من شد.
- گوشزد ساختن ؛ گوشزد کردن. شنواندن :
ناله ای تا به نهان گوشزد گل سازد
پر بلبل شود ار ریشه گل نیست عجب.
واله هروی ( از آنندراج ).
- گوشزد شدن ؛ گفته شدن به کسی. به سمع رسیدن : شب ناله من گوشزد مرغ چمن شد
بیچاره گرفتار گرفتاری من شد.
باقر کاشی ( از آنندراج ).
- گوشزد گردیدن ؛ گوشزد شدن. شنیده شدن : برهم خوردگی جماعت قزلباش شایع و گوشزد خاص و عام گردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ).فرهنگ عمید
۱. یادآوری.
۲. گفتن حرفی یا خبری به کسی برای آگاه ساختن او.
۲. گفتن حرفی یا خبری به کسی برای آگاه ساختن او.
پیشنهاد کاربران
یادآوری
به خاطر سپردن .
کلمات دیگر: