کلمه جو
صفحه اصلی

لامع


مترادف لامع : تابان، تابنده، درخشان، درخشنده

برابر پارسی : درخشان، تابان

فارسی به انگلیسی

shining, luminous


عربی به فارسی

تابناک , روشن , درخشان , تابان , افتابي , زرنگ , باهوش


مترادف و متضاد

تابان، تابنده، درخشان، درخشنده


فرهنگ فارسی

درخشان، درخشنده
( اسم ) درخشنده درخشان تابنده تابان : لیک سرخی بررخی کولامع است بهر آن آمد که جانش قانع است . ( مثنوی لغ. ) جمع :لوامع یامثل ( مانند ) برق لامع . سخت بشتاب سریع .

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (ص فا. ) درخشان ، روشن .

لغت نامه دهخدا

لامع. [ م ِ ] ( ع ص ) تابنده. تابان.( دهار ). درخشان. روشن. درفشان. رخشنده :
لیک سرخی بر رُخی کولامع است
بهر آن آمد که جانش قانع است.
مولوی.
- مثل ِ برق لامع ؛ سخت بشتاب ، عظیم درخشان.

فرهنگ عمید

درخشان، درخشنده، تابان.

دانشنامه عمومی

لامع (میرزا محمدرفیع خان اول). میرزا محمد رفیع فرزند عبدالکریم درمیانی متخلص به «لامع» از شاعران برجسته قُهستان است، که دیوان شعرش را «خزائن الاسرار» نام نهاده و به نام دیوان لامع شناخته می شود. لامع به سبک هندی و بیشتر در قالب غزل شعر سروده است.
میرزا محمد رفیع خان اول متخلص به لامع
ایسنا
میرزا محمد رفیع فرزند عبدالکریم درمیانی (لامع) در یکی از سال های ۱۰۷۷ – ۱۰۷۶ هم زمان با اواخر حکومت صفویه در روستای «درمیان» از توابع بیرجند به دنیا آمد. تولد لامع به احتمال مقارن پایان ربع سوم قرن یازدهم در درمیان واقع شده است. ولادت او مصادف است با آغاز افول و درهم ریختن قدرت و اعتبار و حشمت صفویان. آفتاب حکومت مرکزی ایران و وحدت و استقلال و سیطرهٔ دولت صفویان از این سال اندک اندک به زردی می گراید و انحطاط و تباهی و فتور و رکودی که در کار کشور بعد از مرگ شاه عباس کبیر (۱۰۳۸) آغاز شد و بعد از مرگ شاه عباس دوم (۱۰۷۷) قوت گرفت.
سال مرگ شاه عباس کبیر به تقریبی برابر است با سال ولادت لامع. مروری به تاریخ ایران از این سال تا سال ۱۱۳۷ (تاریخ ولادت محمد بقا فرزند لامع) که آخرین تاریخ موجود در دیوان لامع است، دورنمایی از روزگار او را اگر چه نه چندان صریح و روشن و تا حدی تیره و مبهم آشکار می سازد. از ۱۰۷۷ (مرگ شاه عباس دوم) تا ۱۱۰۶ سلطنت ایران در کف بی کفایت شاه سلیمان بود که روزگار خود را به عیش و عشرت و بی خبری می گذرانید و ضعف نفس و بی تدبیریش در گسیختن رشتهٔ انتظام ملک سببی قوی بود.در ۱۱۰۶ شاه سلیمان درگذشت. این سال مصادف است با سال وفات عبدالکریم درمیانی پدر لامع که سه بار در دیوان لامع نام و یادی از او رفته است و هم این سال مقارن است با آغاز سلطنت شوم و ایران بر باد ده سلطان نالایق و بی کفایت خرافه پرستی به نام شاه سلطان حسین که دوران سی سالهٔ شاهی او مقدمه ای بود بر زوال و انقراض قدرت حکومت صفویان و گسیختگی استقلال و وحدت ایران و هجوم و سلطهٔ محمود افغان و پس از او اشرف افغان و دخالت پتر کبیر و سلطان عثمانی و تقسیم شمال و غرب کشور به دو منطقهٔ قدرت و تصرف و دخالت روس و عثمانی.دوران سی سالهٔ شاه سلطان حسین (۱۱۰۶–۱۱۳۵) هم زمان است با روزگار سی سالگی تا شصت سالگی لامع (به تقریب و احتمال) و به احتمال قوی سروده های لامع بیشتر حاصل این دوران از حیات اوست. جنگ بین آخرین بازمانده صفویه یعنی تهماسب میرزا فرزند شاه سلطان حسین، با اشرف و محمود افغان با شکست و تصرف اصفهان به دست افغان ها همراه بود. روی کار آمدن نادر شاه و غلبهٔ او بر افغان ها نیز از اهم رویدادهای زمان حیات لامع بوده است. در شعر او شکایت از فتنه و ملال از غوغا و قتل و غارت و ویرانگری بسیار دیده می شود.
ترجمهٔ حال و تذکره ای از زندگی لامع در دست نیست و تنها مرجع و مآخذ اطلاع ما از حال و کار او، شعر اوست، می توان علاوه بر آگاهی یافتن از شخصیت و طرز فکر وی، از خانواده و جایگاه خانوادگی، از پدر و از فرزندانش و نیز ارتباطات شخصی و خانوادگی اش اطلاعاتی به دست آورد. از ماده تاریخ مربوط به رجال و شخصیت های سیاسی و اجتماعی که در دیوان وی به چشم می خورد علاوه بر زمان حیات، می توان به حوادث روزگار و ارتباطات وی نیز پی برد. پدر لامع میرزا عبدالکریم درمیانی در سال ۱۱۰۶ هجری قمری درگذشته است. لامع قصیده ای در رسای او ساخته و ماده تاریخی در سال وفاتش پرداخته است. اشعار بلیغ، پخته و قوی لامع در زمان ساخت ماده تاریخ وفات پدر، نشان دهنده این است که وی در این سال سخن گویی پخته و فاضل و مسلط به فن سخن گستری بوده است و اگر او را در این زمان سی ساله فرض کنیم ناچار در سال تألیف دیوان (۱۱۳۰) کامل مردی و در سال ساختن آخرین ماده تاریخ موجود در دیوانش یعنی سال تولد فرزنش محمد بقا (۱۱۳۷) شصت و چند ساله بوده است.آنچه از گفته های لامع و روایات بر می آید، لامع خود مردی محتشم و صاحب قدرت و کریم و دستگیر و والا همت و نرم خوی و مهربان و اهل درد و عرفان مسلک می بوده و محل احترام بزرگان و مرجع و ملجأ درماندگان از اهل زمان خود به شمار می آمده است. در بعضی از منظومه های خود، نقاد زمان و زبان حال مردمان است. ویرانی و ستمگری ها و ناهمواری های ملک و مملکت را به تصریح و کنایت به شکایت و حکایت بازگو می کند، از ظلم ظالمان و حرمان محرومان و فساد زمان می نالد، به پایمال شدن رسم و سنت و تباهی فرهنگ و نشانه های حشمت و حرمت به افسوس و درد، دست بر دست می ساید. او فاضل درس خواندهٔ نژاده و صاحب حشمتی است که نسبت به مردم پیرامون خود مشفق و مهربان و پندآموز است. همه وقت در قصیده و غزل و رباعی و قطعه ترک تعلق و ایثار و گذشت را در زبان و بیان خود پیشنهاد خاطر شنونده و خوانندهٔ سخن خود می کند. خون ریزی ها و تبه کاری ها را به نکوهش می گیرد و از بی سامانی و پریشانی مملکت فغان می کند. بخش عمدهٔ زندگی لامع اگر چه بیش از شصت و پنج سال عمر نکرده باشد مواجه است با یکی از پر آشوب ترین دوران های تاریخ ایران.

پیشنهاد کاربران

لامِع
واژه ای ایرانی - اُروپایی که اَرَبیده گَشته وَ هَم ریشه با :
lamp = لامِع < laame
بازسازی به پارسی : لَمب
کارپایه سازی : لَمبیدَن ، لَمباندَن


کلمات دیگر: