کلمه جو
صفحه اصلی

لایعقل


مترادف لایعقل : بیخود، بیهوش، مدهوش، خراب، مست

متضاد لایعقل : بهوش، هوشیار

فارسی به انگلیسی

sodden

sodden, foolish, imprudent


مترادف و متضاد

بیخود، بیهوش، مدهوش ≠ بهوش، هوشیار


خراب، مست


۱. بیخود، بیهوش، مدهوش
۲. خراب، مست ≠ بهوش، هوشیار


فرهنگ فارسی

بی عقل، بی خرد
۱- ( جمله فعلی ) در نمی یابد فهم نمی کند. ۲- نادان بی خرد : هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل بصورتی ندهد صورتیست لایقعل . ( سعدی .کلیات )
نادان . بی خرد .

فرهنگ معین

(یَ قِ ) [ ع . ] (ص مر. ) نادان ، بی خرد.

لغت نامه دهخدا

لایعقل. [ ی َ ق ِ ] ( ع ص مرکب ) ( از: لا + یعقل ) نادان. بی خرد. بی عقل. صیغه مضارع منفی است و برای استمرار می آید و در صفت حیوان واقع میشود بجهت اظهار کمال نادانی او یعنی الحال هم بی عقل است و در استقبال هم بی عقل خواهد ماند. ( غیاث ) :
ناصرخسرو به راهی میگذشت
مست و لایعقل نه چون میخوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت اینش نعمت خوارگان.
ناصرخسرو.
نگاری مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی.
عطار.
هر آدمی که نظر با یکی ندارد ودل
به صورتی ندهد صورتیست لایعقل.
سعدی.
چو ترتیبکی داشتم در شراب
ز لایعقلی کردمی اجتناب.
نزاری قهستانی ( دستورنامه ص 73 ).
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود.
حافظ.
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می
در هرکس که زدم بیخود و لایعقل بود.
مهری.

فرهنگ عمید

بی عقل، بی خرد.


کلمات دیگر: