کلمه جو
صفحه اصلی

کجک


مترادف کجک : برجاس، قلاب

مترادف و متضاد

برجاس، قلاب


فرهنگ فارسی

میله آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل دردست میگیرندهر آلت فلزی یاچوبی سرکج، قلاب، چنگک، کژک هم گفته شده
( اسم ) ۱ - آهنی سر کج و دسته دار که فیلباز ان بدان فیل را بهر طرف که خواهند برند : [ داد از پی ضبط پیل مستش از قوس قزح کجک بدستش ] . ( هاتفی ) ۲ - چوب کجی که بر سر چوب قبق بندند بر جاس : [ عقد قبق ربود خدنگ تو ازکجک یا از هل صورت پروین نمود حک ] . ( خان خانان بن بیرم خان ) ۳ - چوب سر کجی که بدان کوس و نقاره نوازند : [ کجک بر دهل فتنه انگیز شد ز بانگ دهل فتنه سر تیز شد ] . ( هاتفی ) ۴ - آنچه بر دور گریبان لباس دوزند و آن گاه از ط باشد و گاه از پوست سمور کبک : ( تو گفتی از صف بر گشته مژگان کجکها دوخت بر دور گریبان ) . ( طاهر وحید ) یا کجک زنان . پر های سیاه مرغابی را زنان بهم پیوند داده یک سرش را در مو های سر قایم میکردند جهت خوشنمایی .

فرهنگ معین

(کَ جَ ) (اِمصغ . ) ۱ - میلة آهنی است سرکج و دسته دار که فیلبانان با آن فیل را به هر طرف که خواهند برند. ۲ - هر آلت فلزی یا چوبی سرکج .

لغت نامه دهخدا

کجک. [ ک َ ج َ ] ( اِ ) کژه. کژک. ( حاشیه برهان چ معین ). آهنی باشد سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را به هر طرف که خواهند برند و آن بمنزله ٔعنان است. ( برهان ). آهنی باشد که پیلبانان بر سر پیلان زنند که به آرام برود. انکژ، که مخفف آهن کج است.( از آنندراج ). آهنی باشد سرکج که بر او دسته تعبیه کنند و فیلبانان فیل را نگاه دارند و به هر طرف که خواهند بگردانند و آن بمنزله عنان باشد مر فیل را و به هندی کجاک خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ) :
کجک بر سر پیل زد شاه چین
بغرید چون تندر فرودین.
فردوسی.
داد از پی ضبط پیل مستش
از قوس قزح کجک بدستش.
مولانا هاتفی ( از فرهنگ جهانگیری ).
از کجان گر صد کجک آید بفرقت سر مخار
پشه را گو باد بر، خود پیل صاحب توش باش.
هدایت ( از آنندراج ).
|| چوب کجی را نیز گویند که بر سر چوب قبق بندند و چوب قبق چوبی است که در میان میدان بر پای کنند و گویهای طلا و نقره از آن آویزند و تیر بر آن اندازند، هر که بر آن گویها زند گویها از آن او باشد و به عربی آنرا برجاس گویند. ( برهان ). چیزی است که طاس قبق را بدان آویزند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). چوب کجی باشد که بر سر چوب قبق ببندند و گویهای طلا ونقره از آن بیاویزند و به تیر بزنند و هر که آن را بزند آن گویها را با اسب و خلعت بدو بخشند و آن را برجاس خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). چوب کجی که بر چوب قاپق در میان میدان بندند و گویهای طلا و نقره بر آن آویزان کنند و بر آنها تیر زنند هر کس زد آن گوی از آن وی باشد. ( ناظم الاطباء ) :
عقد قبق ربوده خدنگ تو از کجک
یا از هلال صورت پروین نموده حک.
خان خانان ابن بیرم خان ( از فرهنگ جهانگیری ).
و یا بود قبق روز عید را کجکی
برو کشیده کدویی ز سیم پاک عیار.
( آنندراج ).
|| بمعنی خمچه هم بنظر آمده است که خم کوچک باشد. ( برهان ). خم کوچک دراز که بمعنی خنبره یعنی بچه خم نیز آمده. ( آنندراج ). || چیزی است که مردم ولایت ( یعنی مردم ایران ) بر دور گریبان دوزند. ( غیاث اللغات ). چیزی است که مردم ولایت بر دور گریبان دوزند و آن گاه از طلا باشد و گاه از سمور و کبک نیز گویند اما مشهور جِهَک گریبان است. ( آنندراج ) :
تو گفتی از صفت برگشته مژگان
کجک ها دوخت بر دور گریبان.

کجک . [ ک َ ج َ ] (اِ) کژه . کژک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آهنی باشد سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را به هر طرف که خواهند برند و آن بمنزله ٔعنان است . (برهان ). آهنی باشد که پیلبانان بر سر پیلان زنند که به آرام برود. انکژ، که مخفف آهن کج است .(از آنندراج ). آهنی باشد سرکج که بر او دسته تعبیه کنند و فیلبانان فیل را نگاه دارند و به هر طرف که خواهند بگردانند و آن بمنزله ٔ عنان باشد مر فیل را و به هندی کجاک خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) :
کجک بر سر پیل زد شاه چین
بغرید چون تندر فرودین .

فردوسی .


داد از پی ضبط پیل مستش
از قوس قزح کجک بدستش .

مولانا هاتفی (از فرهنگ جهانگیری ).


از کجان گر صد کجک آید بفرقت سر مخار
پشه را گو باد بر، خود پیل صاحب توش باش .

هدایت (از آنندراج ).


|| چوب کجی را نیز گویند که بر سر چوب قبق بندند و چوب قبق چوبی است که در میان میدان بر پای کنند و گویهای طلا و نقره از آن آویزند و تیر بر آن اندازند، هر که بر آن گویها زند گویها از آن او باشد و به عربی آنرا برجاس گویند. (برهان ). چیزی است که طاس قبق را بدان آویزند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چوب کجی باشد که بر سر چوب قبق ببندند و گویهای طلا ونقره از آن بیاویزند و به تیر بزنند و هر که آن را بزند آن گویها را با اسب و خلعت بدو بخشند و آن را برجاس خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). چوب کجی که بر چوب قاپق در میان میدان بندند و گویهای طلا و نقره بر آن آویزان کنند و بر آنها تیر زنند هر کس زد آن گوی از آن وی باشد. (ناظم الاطباء) :
عقد قبق ربوده خدنگ تو از کجک
یا از هلال صورت پروین نموده حک .

خان خانان ابن بیرم خان (از فرهنگ جهانگیری ).


و یا بود قبق روز عید را کجکی
برو کشیده کدویی ز سیم پاک عیار.

(آنندراج ).



|| بمعنی خمچه هم بنظر آمده است که خم کوچک باشد. (برهان ). خم کوچک دراز که بمعنی خنبره یعنی بچه خم نیز آمده . (آنندراج ). || چیزی است که مردم ولایت (یعنی مردم ایران ) بر دور گریبان دوزند. (غیاث اللغات ). چیزی است که مردم ولایت بر دور گریبان دوزند و آن گاه از طلا باشد و گاه از سمور و کبک نیز گویند اما مشهور جِهَک گریبان است . (آنندراج ) :
تو گفتی از صفت برگشته مژگان
کجک ها دوخت بر دور گریبان .

میرزاطاهر وحید (از آنندراج ).


|| چوب سرکجی را نیز گویند که بدان کوس و نقاره نوازند. (ناظم الاطباء) :
کجک داده بر کوس هر لحظه بوس
شده گوش گردان پر از بانگ کوس .

شهابی (از فرهنگ جهانگیری ).


کجک بر دهل فتنه انگیز شد
ز بانگ دهل فتنه سرتیز شد.

هاتفی (از آنندراج ).


|| پری باشد سیاه و کج بر پشت دم بط و اردک نر که آن را بیشتر شاطران بر سر زنند و زنان هم گاهی بر یک طرف سر بند کنند. (برهان ). پری سیاه و کج بر پشت دم بط و اردک که زنان و شاطران بر سر بند کنند. (ناظم الاطباء). پری باشد کج که بر پشت دم بط نر بهم رسد و آن را عورات و شاطران بر سر زنند. (فرهنگ جهانگیری ).
- کجک زنان ؛ چیزی است که زنان ولایت از پرهای سیاه مرغابی با هم پیوند داده یک سرش را در موهای سر قائم کرده جهت خوشنمایی هنگام تقطیع و خودآرایی می آویزند مثل فتیله ٔ زنان هند که ازابریشم سیاه و از موی سازند. (آنندراج ).
- || در تداول عامه ٔ مردم گناباد و برخی دیگر از شهرستانهای خراسان ، کجک زنان مویهای جلو پیشانی یا زلف آویخته بر روی پیشانی را گویند. || مطلق قلاب . (از برهان ). قلاب . (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). آهن سرکج .(ناظم الاطباء). || نام دارویی که در داروهای چشم بکار برند و آن نوعی از گوش ماهی باشد و شیرازیان آن را قصبک و عربان حلزون و شنج خوانند. (برهان ). نوعی از حلزون که در داروهای چشم بکار برند. (ناظم الاطباء). || کوزه ٔ سفالین که درون آن را پر از خرما کرده باشند. (از برهان ) (ناظم الاطباء).کوزه ٔ گلی باشد که درون آن را پر از خرما کنند. (فرهنگ جهانگیری ).

فرهنگ عمید

۱. هر وسیلۀ فلزی یا چوبی سرکج، قلاب چنگک.
۲. [قدیمی] میلۀ آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل در دست می گیرند.

گویش مازنی

/kajek/ مضراب دهل - چماق

۱مضراب دهل ۲چماق


واژه نامه بختیاریکا

( کَجَک ) چوب بزرگ دهل زنی


کلمات دیگر: