کلمه جو
صفحه اصلی

کارساز


مترادف کارساز : عامل، کارطراز، کارگشا، مباشر، چاره جو، چاره گر، راه گشا، اثربخش، موثر

فارسی به انگلیسی

promoting or promoter of affairs [epithet of God]


instrumental


instrumental, promoting or promoter of affairs [epithet of god]

مترادف و متضاد

عامل، کارطراز، کارگشا، مباشر


چاره‌جو، چاره‌گر، راه‌گشا


اثربخش، موثر


۱. عامل، کارطراز، کارگشا، مباشر
۲. چارهجو، چارهگر، راهگشا
۳. اثربخش، موثر


فرهنگ فارسی

کارگشا، مشکل گشا، چاره جو
خدمت کار و مانند آن
( صفت ) ۱ - کسی که کارهای دیگران را انجام دهد : کار گشای . ۲ - نیک انجام دهند. امور عامل : [ شکر ایزد را که ما را خسرویست کار ساز و کار بین و کار دان ] . ( فرخی ) ۳ - چاره جوی . ۴ - وکیل مباشر کار گزار : [ و مصاحب و نائب و کار ساز ابوالحسن ابو علی بن نصر بن سالم بوده است ] . ( تاریخ قم ) ۵ - خدای تعالی : [ بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد گر التفات بر الطاف کار ساز کنید ] . ( حافظ ) ۶ - کسی که در داد گستری کارها و مقدماتی مردم را انجام دهد و مقام او پایین تر از وکیل پای. سوم است .

فرهنگ معین

(ص فا. ) چاره جو، مشکل گشا.

لغت نامه دهخدا

کارساز. ( نف مرکب ) خدمتکار و مانندآن. ( آنندراج ). وکیل. مهندس. ( زمخشری ) :
شکر ایزد را که ما را خسرویست
کارساز و کاربین و کاردان.
فرخی.
دولت او در ولایت کارساز
هیبت او بر رعیت پاسبان.
فرخی.
همه کارسازانت از کم و بیش
نباید که ورزند جز کار خویش.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
ولیکن تو این کارساز اختران را
به فرمان یزدان حصار حصینی.
ناصرخسرو.
قلمی را که موی در سرماند
کارساز دبیر نتوان یافت.
خاقانی.
چو اقبال شد شاه را کارساز
بروشن جهان ره برون برد باز.
نظامی.
دیده بر بخت کار ساز نهاد
سر ببالین تخت باز نهاد.
نظامی.
بجز زن کسی کارسازش نبود
بدیدار مردان نیازش نبود.
نظامی.
احمدبن عبدالعزیز در اول کار بغایت پسندیده سیرت و خوب خصال و کارساز و رعیت نواز بود. ( ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ).
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست.
حافظ.
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم.
حافظ.
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من.
حافظ.
و مصاحب و نائب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصربن سالم بوده است. ( تاریخ قم ص 221 ).
|| ( اِخ ) باری تعالی. ( آنندراج ).از اسمهای خداوند عالم جل شانه. ( ناظم الاطباء ). نامی از نامهای الهی. خداوند متعال :
که ای دادگر داور کارساز
تو کردی مرا در جهان بی نیاز.
فردوسی.
زلیخا هم از روی عجز و نیاز
بنالید کای ایزدکارساز.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
یکی و بدو هر یکی را نیاز
یکایک همه خلق را کارساز.
نظامی.
جهان آفرین ایزد کارساز
که دارد بدو آفرینش نیاز.
نظامی.
لطیف کرم گستر کارساز
که دارای خلق است و دانای راز.
سعدی.
منم که دیده بدیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز.
حافظ.
بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید.
حافظ.

فرهنگ عمید

کارگشا، مشکل گشا، چاره جو.

پیشنهاد کاربران

بدرد بخور


مفیدتر

اثر بخش

مفید و اثر گذار

اسان ، مفید، اثر بخش، اثرگذار. . . .


کلمات دیگر: