کلمه جو
صفحه اصلی

کبیره


مترادف کبیره : اثم، ذنب، گناه، معصیت

فارسی به انگلیسی

mortal sin, capital crime

مترادف و متضاد

اثم، ذنب، گناه، معصیت


فرهنگ فارسی

مونث کبیر، گناه بزرگ مانندقتل وزنا
بزرگ . یا گناه ( معصیت ) کبیره . گناه بزرگ چون قتل و زنا جمع : کبائر ( کبایر ) : [ چون یکی از دنیا برفتی از یاران وی بر کبیره ما گواهی میدادیم که وی از اهل آتش است ] . ( کشف اسرار )
گناه بزرگ

فرهنگ معین

(کَ رِ ) [ ع . کبیرة ] (ص . ) گناه بزرگ .

لغت نامه دهخدا

کبیرة. [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است نزدیک جیحون . (منتهی الارب ). دهی است نزدیک جیحون که به فارسی ده بزرگ نامند. (از معجم البلدان ).


( کبیرة ) کبیرة. [ ک َ رَ ] ( ع ص ) تأنیث کبیر. ( اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || ( اِ ) گناه بزرگ. ( اقرب الموارد ). گناه و اثم. ( ناظم الاطباء ). مقابل صغیرة. ج ، کبیرات و کَبائِر. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به کبیره شود.

کبیرة. [ ک َ رَ ] ( اِخ ) دهی است نزدیک جیحون. ( منتهی الارب ). دهی است نزدیک جیحون که به فارسی ده بزرگ نامند. ( از معجم البلدان ).
کبیره. [ ک َ رَ ] ( ع ص ، اِ ) کبیرة.گناه بزرگ و مقابلش صغیرة است. ( از اقرب الموارد ). خطای عظیم. گناه و اثم. ( ناظم الاطباء ). ج ، کبیرات و کبائر. ( اقرب الموارد ) : چون یکی از دنیا برفتی از یاران وی بر کبیره ما گواهی می دادیم که وی از اهل آتش است. ( کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین ).
اقرار کرده بر گنه خود به سِرّ و جهر
نی شرم از صغیره و نه از کبیره ننگ.
سوزنی.
به یک صغیره مرارهنمای شیطان بود
به صد کبیره کنون رهنمای شیطانم.
سوزنی.
رجوع به کبیرة شود.
- گناه ( معصیت ) کبیره ؛ گناه بزرگ چون قتل و زنا. ج ، کبائر ( کبایر ). ( فرهنگ فارسی معین ). || گران. || دشوار. ( ترجمان علامه جرجانی ص 81 ).

کبیره . [ ک َ رَ ] (ع ص ، اِ) کبیرة.گناه بزرگ و مقابلش صغیرة است . (از اقرب الموارد). خطای عظیم . گناه و اثم . (ناظم الاطباء). ج ، کبیرات و کبائر. (اقرب الموارد) : چون یکی از دنیا برفتی از یاران وی بر کبیره ما گواهی می دادیم که وی از اهل آتش است . (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین ).
اقرار کرده بر گنه خود به سِرّ و جهر
نی شرم از صغیره و نه از کبیره ننگ .

سوزنی .


به یک صغیره مرارهنمای شیطان بود
به صد کبیره کنون رهنمای شیطانم .

سوزنی .


رجوع به کبیرة شود.
- گناه (معصیت ) کبیره ؛ گناه بزرگ چون قتل و زنا. ج ، کبائر (کبایر). (فرهنگ فارسی معین ). || گران . || دشوار. (ترجمان علامه جرجانی ص 81).

کبیرة. [ ک َ رَ ] (ع ص ) تأنیث کبیر. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || (اِ) گناه بزرگ . (اقرب الموارد). گناه و اثم . (ناظم الاطباء). مقابل صغیرة. ج ، کبیرات و کَبائِر. (از اقرب الموارد). و رجوع به کبیره شود.


فرهنگ عمید

۱. (فقه ) [مجاز] گناه بزرگ، مانند قتل و زنا.
۲. (صفت ) =کبیر

پیشنهاد کاربران

بزرگ، عظیم


کبیره مفرد کبائر هست و به معنی گناه هست


کلمات دیگر: