کلمه جو
صفحه اصلی

لحد


مترادف لحد : آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره

متضاد لحد : مهد

برابر پارسی : گور، آرامگاه

فارسی به انگلیسی

tomb, niche in the side of a tomb

niche in the side of a tomb, tomb


مترادف و متضاد

آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره ≠ مهد


فرهنگ فارسی

گور، شکاف درگورکه جای سرمرده است، الحادولحود
( اسم ) ۱- شکاف بدرازا در یک کران. قبر که میت را در آن جا دهند . ۲- قبر گور : بر سر تربت من با می و مطرب بنشین تاببویت ز لحد رقص کنان بر خیزم . ( حافظ .۲۳۱ )
شکافتن یک کرانه گور را خمیدن و میل کردن به سوی کسی .

فرهنگ معین

(لَ حَ ) [ ع . ] (اِ. ) گور، شکاف در گور که جای سر مرده است .

لغت نامه دهخدا

لحد. [ ل َ / ل ُح ْ / ل َ ح َ ] ( ع اِ ) شکاف در پهن گور ( سُمّی لحداً لانّه فی احد جانبی القبر ). ج ، الحاد و لحود. ( منتهی الارب ). شکاف کرانه گور. شکاف به درازا در یک کرانه قبر که میّت را در آن جای دهند. ( منتخب اللغات ). نوعی از قبر. ( غیاث ). هاچین ( به لهجه طبری ) : اطلبوا العلم من المهد الی اللحد. ( حدیث ).
پیش کان تنگ شکر در لحد تنگ نهید
بوسه ٔتلخ وداعی بشکر بازدهید.
خاقانی.
حبس او جز مطموره لحد ندانستی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 369 ).
تیعزنان چون سپر انداختند
در لحد آن خشت سپر ساختند.
نظامی.
من دانم و من حال خود اندر لحد تنگ
جز من که بداند که چه آمدبه سر من.
عطار.
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
مقبل آن است که در خاک لحد شد مردود.
سعدی.
خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار باز نیاید بتن مرده روانش.
سعدی.
ور بدانم بدر مرگ که حشرم با تست
از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم.
سعدی.
بقیامت چو سر از خاک لحد بردارم
گرد سودای توبر دامن جانم باشد.
سعدی.
چو در خاکدان لحد خفت مرد
قیامت بیفشاند از روی گرد.
سعدی.
دگر دیده چون برفروزد چراغ
چو کرم لحد خورد پیه دماغ.
سعدی.
ترا به کنج لحد سالها بباید خفت
تن تو طعمه هر مور و مار خواهد بود.
سعدی.
چشمم آن دم که ز شوق تو نهم سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود.
حافظ.
الحاد؛ لحد ساختن در گور. ( منتهی الارب ). لحد کردن. ( تاج المصادر ). لحد ساختن. قبر ساختن بالای زمین از خشت و گل. ( آنندراج ).

لحد. [ ل َ ] ( ع مص ) شکافتن یک کرانه گور را. ( منتهی الارب ). شکافتن یکی کرانه گور. گور را لحد کردن. ( تاج المصادر ). || در لحد کردن مرده را. || خمیدن و میل کردن به سوی کسی. || نظر کردن به گوشه چشم. || برگشتن از دین خدا. || چسبیدن از حق. انحراف از راه راست. ( تاج المصادر ). الحاد.

لحد. [ ل َ ] (ع مص ) شکافتن یک کرانه ٔ گور را. (منتهی الارب ). شکافتن یکی کرانه ٔ گور. گور را لحد کردن . (تاج المصادر). || در لحد کردن مرده را. || خمیدن و میل کردن به سوی کسی . || نظر کردن به گوشه ٔ چشم . || برگشتن از دین خدا. || چسبیدن از حق . انحراف از راه راست . (تاج المصادر). الحاد.


لحد. [ ل َ / ل ُح ْ / ل َ ح َ ] (ع اِ) شکاف در پهن گور (سُمّی لحداً لانّه فی احد جانبی القبر). ج ، الحاد و لحود. (منتهی الارب ). شکاف کرانه ٔ گور. شکاف به درازا در یک کرانه ٔ قبر که میّت را در آن جای دهند. (منتخب اللغات ). نوعی از قبر. (غیاث ). هاچین (به لهجه ٔ طبری ) : اطلبوا العلم من المهد الی اللحد. (حدیث ).
پیش کان تنگ شکر در لحد تنگ نهید
بوسه ٔتلخ وداعی بشکر بازدهید.

خاقانی .


حبس او جز مطموره ٔ لحد ندانستی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 369).
تیعزنان چون سپر انداختند
در لحد آن خشت سپر ساختند.

نظامی .


من دانم و من حال خود اندر لحد تنگ
جز من که بداند که چه آمدبه سر من .

عطار.


بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
مقبل آن است که در خاک لحد شد مردود.

سعدی .


خفته ٔ خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار باز نیاید بتن مرده روانش .

سعدی .


ور بدانم بدر مرگ که حشرم با تست
از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم .

سعدی .


بقیامت چو سر از خاک لحد بردارم
گرد سودای توبر دامن جانم باشد.

سعدی .


چو در خاکدان لحد خفت مرد
قیامت بیفشاند از روی گرد.

سعدی .


دگر دیده چون برفروزد چراغ
چو کرم لحد خورد پیه دماغ .

سعدی .


ترا به کنج لحد سالها بباید خفت
تن تو طعمه ٔ هر مور و مار خواهد بود.

سعدی .


چشمم آن دم که ز شوق تو نهم سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود.

حافظ.


الحاد؛ لحد ساختن در گور. (منتهی الارب ). لحد کردن . (تاج المصادر). لحد ساختن . قبر ساختن بالای زمین از خشت و گل . (آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. گور.
۲. سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند.

دانشنامه عمومی

گور.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۶(بار)
لحد و الحاد به معنی عدول و انحراف از استقامت است وسط قبر را ضریح و قسمت منحرف آن را لحد گویند در لغت آمده: «لَحَدَ اِلی فُلانٍ: مالَ اِلَیْهِ - لَحَدَ عَنْهُ: عَدِلَ وَ اِنْحَرَفَ» همچنین است الحاد. . آنانکه درباره آیات ما انحراف می‏کنند و از استقامت عدول می‏نمایند بر ما مخفی نیستند . انحراف در اسماء خدا آنست که صفات خدا را از قبیل رازق، خالق، معبود و غیره به دیگران نسبت بدهیم و این مفاهیم را مال آنها بدانیم چنانکه مشرکان و غالیان کردند یُلْحِدُون را از باب عَلِمَ یَعْلَمُ و باب افعال هر دو خوانده‏اند. ملتحد: به معنی پناهگاه و محل میل است زیرا پناه برنده به آن میل می‏کند . بگو کسی از خدا به من پناه نمی‏دهد و جز او پناهگاهی نتوانم یافت. . * . نقل شده در مکّه غلامی بود نصرانی از اهل روم به نام بلعام که می‏گفتند قرآن از جانب خدا نیست بلکه بلعام به آن حضرت تعلیم می‏دهد به قول ضحّاک می‏گفتند: سلمان فارسی قصص قرآن را به او می‏آموزد به قول دیگر بنی حضرمی غلام داشتند به نام یعیش یا عائش که اسلام آورد و به قولی دو نفر غلام بودند نصرانی از اهل عین‏التمر به نام یسار و خیر که کتابی داشتند و به زبان خود می‏خواندند. (مجمع). به هر حال از آیه فهمیده می‏شود که کفّار شخص معیّنی را در نظر گرفته و در پی بهانه‏جوئی می‏گفتند: قرآن را او تعلیم می‏دهد و از جانب خدا نیست و خدا در جواب می‏گوید: زبان آنکه به او میل می‏کنند و قرآن را به او نسبت می‏دهند عجمی و غیر فصیح ولی این قرآن عربی روشن است. یعنی: می‏دانیم که می‏گویند: قرآن را بشر به او می‏آموزد ولی زبان کسی که... بقیّه جواب در آیات بعدی است. * . مفعول «یُرِد» محذوف است. در جوامع‏الجامع و کشّاف گفته «بِاِلْحادٍ - بِظُلْمٍ» دو حال مترادف‏اند یعنی: هر کس در آن (مسجد الحرام) قصدی از روی انحراف و ستم کند او را از عذاب دردناک می‏چشانیم. بعید نیست که باء در «بِاِلْحادٍ» زائد و برای تأکید و در «بِظُلْمٍ» برای ملابست و الحاد مفعول «یُرِد» و تقدیر «یُرِدْ اِلْحاداً بِظُلْمٍ» باشد یعنی هر که در آن میلی ظالمانه اراده کند...

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
لخت. عریان
Lohd


کلمات دیگر: