برابر پارسی : یافتن
کشف کردن
برابر پارسی : یافتن
فارسی به انگلیسی
to discover
descry, detect, dig, discover, originate, strike, think
فارسی به عربی
اکتشف , اکشف , بحث
مترادف و متضاد
لکه دار کردن یا شدن، کشف کردن، بجا آوردن، با خال تزئین کردن، در نظر گرفتن
پیدا کردن، تشخیص دادن، کشف کردن، یافتن، جستن
پیدا کردن، کشف کردن، یافتن، نمایان ساختن
پیدا کردن، دریافتن، کشف کردن، یافتن، پی بردن، مکشوف ساختن، من کشف کردم
دریافتن، کشف کردن، پی بردن، مکشوف کردن
سنجیدن، فهمیدن، کشف کردن
اشکار کردن، برهنه کردن، کشف کردن، سرپوش برداشتن از
کشف کردن، کشف رمز نمودن، گشودن سر، فاش کردن سر
کشف کردن، گشودن رمز، کشف رمز کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - آشکار ساختن پیدا کردن : یکی جرید. اعمال خود نکردم کشف هزار کس را کردم بمدح ( حساب ) مستغرق . ( انوری ) ۳ - بر طرف کردن زایل کردن : اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردا ... ما را از انقیاد و تتبع مراد او چاره نباشد . ( مرز بان نامه )
لغت نامه دهخدا
کشف کردن. [ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پرده برداشتن. روپوش از روی چیزی بر کنار کردن. از زیر سرپوش خارج کردن. ( یادداشت مؤلف ). || آزمودن. روشن کردن :
زهر نوع اخلاق او کشف کرد.
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.
به دانادلی کشف کن حالها.
ور ز بی سنگی سِرِّ دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبرسنگ شود همچو کشف.
زهر نوع اخلاق او کشف کرد.
خردمند و پاکیزه دین بود مرد.
سعدی ( بوستان ).
بجای سکندر بمان سالهابه دانادلی کشف کن حالها.
حافظ.
|| آشکار کردن. هویدا کردن : ور ز بی سنگی سِرِّ دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبرسنگ شود همچو کشف.
سوزنی.
|| پیدا کردن. دست یافتن. یافتن. ( یادداشت مؤلف ) : در حال جوابی نبشت که اگر پیش از بلاغ کشف کنند از مؤاخذت ایمن باشند. ( گلستان ). || استنباط کردن. استخراج کردن. بدست آوردن. || حل کردن مشکلی را. از پیش برداشتن. راه حلی یافتن. || تفسیر کردن. شرح دادن. ( یادداشت مؤلف ).فرهنگ فارسی ساره
یافتن
جدول کلمات
اکتشاف
کلمات دیگر: