کلمه جو
صفحه اصلی

کده


مترادف کده : خانه، سرا، زبانه قفل

فارسی به انگلیسی

house

مترادف و متضاد

خانه، سرا


زبانه‌قفل


۱. خانه، سرا
۲. زبانهقفل


فرهنگ فارسی

پساوندمکان که در آ رکلمه می آیدومعنی جاومکان دهدمانند آتشکده، بتکده، دانشکده، دهکده، ماتمکده، معنی خانه وکدهم میدهد
( اسم ) مزه لهات کام و گلو : [ در جهان دیده ای ازین جلبی کده ای بر مثال خرطومی ] . ( معروفی )
سخت زدن که اثر سخت کند . کوفتن با سنگ و مانند آن چندان گه اثر سخت کند.

فرهنگ معین

(کَ دِ ) (اِ. ) پسوندی است که در آخر بعضی واژه ها معنای جا و مکان می دهد.
(کُ دِ ) (اِ. ) ۱ - زبان کوچک که در ته حلق قرار دارد. ۲ - زبانه قفل ، دندانة کلید.

(کَ دِ) (اِ.) پسوندی است که در آخر بعضی واژه ها معنای جا و مکان می دهد.


(کُ دِ) (اِ.) 1 - زبان کوچک که در ته حلق قرار دارد. 2 - زبانه قفل ، دندانة کلید.


لغت نامه دهخدا

کده. [ ک ُ دَ / دِ ] ( اِ ) ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام. ( برهان ). ملاز. لهات. ( صحاح الفرس ). کام. زبان کوچکه. ( یادداشت مؤلف ) :
در جهان دیده ای از این جلبی ؟
کده ای برمثال خرطومی.
معروفی.
|| بمعنی خراش و خراشیدن هم آمده است. ( برهان )( آنندراج ). این کلمه بصورت کُدوه هم دیده شده است. ( از آنندراج ). || کلیدان خانه و باغ و امثال آن را نیز گویند. ( برهان ). || چوبکی که کلیدان بدان بند شود. ( برهان ). چوبکی که در میان قفل چوبین افتد تا بی کلید در وا نشود. ( آنندراج ). چوبکی که به کلیدان دراندازند تا در گشاده نشود. ( صحاح الفرس ) :
در کلیدان نبود سخت کُدَه
باز کردم درون شدم به کده.
طیان.
|| دندانه های کلید.
از آن مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بیهده چو کلیدان بی کده.
عسجدی.

کده. [ ک َدْه ْ ] ( ع اِ ) کوفتی که از سنگ و جز آن رسد چندانکه اثر سخت کند. ج ، کُدوه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خراش و خدشه. ج ، کدوه. ( ناظم الاطباء ).

کده. [ ک ُ /ک َدْه ْ ] ( ع اِ ) آوازی است که ددان را بدان زجر کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

کده. [ ک َدْه ْ ] ( ع مص ) سخت زدن که اثر سخت کند. ( از اقرب الموارد ). کوفتن با سنگ و مانند آن چندان که اثر سخت کند. ( ناظم الاطباء ). خراشیدن و کوفتن به سنگ. ( تاج المصادر بیهقی ). || رسیدن چیزی به صورت پس خراشیدن آنرا. ( لغة فی کدح ) ( از ناظم الاطباء ). خراشیدن روی. ( منتهی الارب ). || شکستن چیزی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جدا کردن موی سر به شانه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیره شدن و غالب گردیدن بر کسی. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیرگی. ( منتهی الارب ). || رنج دادن غم کسی را. || کسب کردن برای اهل خود در مشقت. ( از اقرب الموارد ).

کده. [ ک َ دَ / دِ ] ( اِ ) کتگ. کت. کث. کذ. کد. کنده. کند. گند. گنده. جَند. جنده. غَند. ( یادداشت مؤلف ).بمعنی خانه باشد همچون بتکده. ( برهان ) :
تکین بدید بکوی اوفتاده مسواکش
ربود تا بردش باز جای و باز کده
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله گوه سگ است خشک شده.

کده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ) کتگ . کت . کث . کذ. کد. کنده . کند. گند. گنده . جَند. جنده . غَند. (یادداشت مؤلف ).بمعنی خانه باشد همچون بتکده . (برهان ) :
تکین بدید بکوی اوفتاده مسواکش
ربود تا بردش باز جای و باز کده
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله ٔ گوه سگ است خشک شده .

عماره .


بدین بی نشان راغ و کوه بلند
کده ساختید از نهیب گزند.

فردوسی .


در کلیدان نبود سخت کُدَه
باز کردم درون شدم به کده .

طیان .


و منصوربن اسحاق به کده ٔ محمدبن اللیث فرود آمده بود. (تاریخ سیستان ). پیغام داد [ امیرخلف ] که دانم که دلت گرفته ... چون آید که روزی چند به در طعام رویم ... امیرحسین گفت سخت صواب آمد بساختند و برفتند و به هر کده ای میهمانی ساخته بودند نیکوتر از دیگر. (تاریخ سیستان ).
مستی آرد باده چو ساغر دو شود
گردد کده ویران چو کدیور دو شود.

مسعودسعد.


چو آمد کنون ناتوانی پدید
بدیگر کده رخت باید کشید.

نظامی .


مادگان در کده کدو نامند
خامشان پخته پخته شان خامند.

نظامی .


|| بمعنی ده نیز آمده است که به عربی قریه گویند. (برهان ). کت . کند:
شه را اگر چه هست فراوان کده رسد
از بندگانش هر کده ای را کدیوری .

عنصری .


و به شهر آمد [ امیر خلف ] و مشایخ را دستوری داد تا پذیره ٔ او شدند و سلام کردند به کده ٔ دریشک و ز آنجا بشهر اندرآمد. (تاریخ سیستان ). || محل و مکان . جا و مسکن . || میخانه . || سرداب و زیرزمین . (ناظم الاطباء). || (پسوند) کتگ . کت . کث . کد. کذ. کنده . کند. گند. گنده . جَنْد. جَنْده . غَند. (یادداشت مؤلف ). مزید مؤخر اسامی و امکنه است ، چون : ده کده . میکده . پرستشکده . بارکده . بت کده . مغکده . دانشکده . رودکده . خم کده . آتشکده . (یادداشت مؤلف ). با این کلمه متقدمان همه نوع ترکیب ساخته اند، چون : عصمت کده . شوخ کده . زحمت کده . حاتم کده . آسیاکده . دولت کده . آدم کده (دنیا). محنت کده . مصیبت کده . میخ کده (ضرابخانه ). عذاب کده . احمق کده . دیوکده . عیسی کده (آسمان چهارم ).دشمن کده . غمکده (بیت الحزن ). ظلمتکده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به کد و کت و دیگر مترادفات شود. || (اِ) کده ٔ پستان ؛ سر پستان . (یادداشت مؤلف ). خانه ٔ پستان : الشطور؛ گوسفند که یک کده ٔ پستانش شیر ندهد. (السامی فی الاسامی ). الحضون ؛ آنکه یک کده ٔ پستانش از دیگر درازتر بود. (السامی فی الاسامی ).

کده . [ ک َدْه ْ ] (ع اِ) کوفتی که از سنگ و جز آن رسد چندانکه اثر سخت کند. ج ، کُدوه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خراش و خدشه . ج ، کدوه . (ناظم الاطباء).


کده . [ ک َدْه ْ ] (ع مص ) سخت زدن که اثر سخت کند. (از اقرب الموارد). کوفتن با سنگ و مانند آن چندان که اثر سخت کند. (ناظم الاطباء). خراشیدن و کوفتن به سنگ . (تاج المصادر بیهقی ). || رسیدن چیزی به صورت پس خراشیدن آنرا. (لغة فی کدح ) (از ناظم الاطباء). خراشیدن روی . (منتهی الارب ). || شکستن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جدا کردن موی سر به شانه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیره شدن و غالب گردیدن بر کسی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیرگی . (منتهی الارب ). || رنج دادن غم کسی را. || کسب کردن برای اهل خود در مشقت . (از اقرب الموارد).


کده . [ ک ُ /ک َدْه ْ ] (ع اِ) آوازی است که ددان را بدان زجر کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


کده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام . (برهان ). ملاز. لهات . (صحاح الفرس ). کام . زبان کوچکه . (یادداشت مؤلف ) :
در جهان دیده ای از این جلبی ؟
کده ای برمثال خرطومی .

معروفی .


|| بمعنی خراش و خراشیدن هم آمده است . (برهان )(آنندراج ). این کلمه بصورت کُدوه هم دیده شده است . (از آنندراج ). || کلیدان خانه و باغ و امثال آن را نیز گویند. (برهان ). || چوبکی که کلیدان بدان بند شود. (برهان ). چوبکی که در میان قفل چوبین افتد تا بی کلید در وا نشود. (آنندراج ). چوبکی که به کلیدان دراندازند تا در گشاده نشود. (صحاح الفرس ) :
در کلیدان نبود سخت کُدَه
باز کردم درون شدم به کده .

طیان .


|| دندانه های کلید.
از آن مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بیهده چو کلیدان بی کده .

عسجدی .



فرهنگ عمید

۱. جا، محل(در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده.
۲. [قدیمی] خانه، محل اقامت: چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶: ۱۱۴۷ ).
۱. (زیست شناسی ) زبان کوچک که بیخ حلق قرار دارد.
۲. چوبی که پشت در می انداختند تا باز نشود، کلون: باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان: شاعران بی دیوان: ۳۱۹ ).

۱. جا؛ محل(در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشکده، بتکده، دانشکده، ماتمکده.
۲. [قدیمی] خانه؛ محل اقامت: ◻︎ چو آمد کنون ناتوانی پدید / به دیگر کده رخت باید کشید (نظامی۶: ۱۱۴۷).


۱. (زیست‌شناسی) زبان کوچک که بیخ حلق قرار دارد.
۲. چوبی که پشت در می‌انداختند تا باز نشود؛ کلون: ◻︎ باز کردم در او شدم به کده / در کلیدان نبود سخت «کده» (طیان: شاعران بی‌دیوان: ۳۱۹).


پیشنهاد کاربران

Kedde/در گویش شهرستان بهاباد مخفف/ کرده /است. مثال، پسرم غلطی ( اشتباهی ) کده شما به بزرگواریتون ببخشد.


کلمات دیگر: