مترادف قلمزن : دبیر، راقم، کاتب، محرر، منشی، نویسنده، نقاش
قلمزن
مترادف قلمزن : دبیر، راقم، کاتب، محرر، منشی، نویسنده، نقاش
فارسی به انگلیسی
embosser
مترادف و متضاد
قلمزن، حکاک
۱. دبیر، راقم، کاتب، محرر، منشی، نویسنده
۲. نقاش
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - نویسنده : قلمزن که بد کرد با زیر دست قلم بهتر او را بشمشیر دست . ( نظامی فرنظا ) ۲ - نقاش : بطح خویش حیرت زند دست که از هیچش قلمزن نقش چون بست ۳ ? - صنعتگری که کار او قلمزنی است .
فرهنگ معین
( ~ . زَ ) [ معر - فا. ] (اِفا. ) کاتب ، نویسنده .
لغت نامه دهخدا
قلم زن. [ ق َ ل َ زَ ] ( نف مرکب ) قلم دست. ( آنندراج ). اشاره به نویسنده باشد. ( برهان ) :
قلم زن که بد کرد با زیردست
قلم بهتراو را به شمشیر، دست.
قلم زن که بد کرد با زیردست
قلم بهتراو را به شمشیر، دست.
نظامی ( از حاشیه برهان چ معین از فرهنگ نظام ).
|| به معنی مصور نیز آمده. ( غیاث اللغات از سراج ).فرهنگ عمید
۱. نویسنده.
۲. نقاش.
۳. حکاک.
۲. نقاش.
۳. حکاک.
کلمات دیگر: