کلمه جو
صفحه اصلی

ماغ


مترادف ماغ : مرغابی، ابر، میغ، مه، مزوا، صدای گاو

فارسی به انگلیسی

mooing, lowing


مترادف و متضاد

ابر، میغ، مه، مزوا


مه


صدای گاو


مرغابی


۱. مرغابی
۲. ابر، میغ، مه، مزوا،
۳. مه
۴. صدای گاو


فرهنگ فارسی

نوعی ازمرغابی که پرهای سیاه دارد، میغ، مه
( اسم ) بخاری تیره که هوای نزدیک بزمین را اشغال کند مه .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - مرغابی سیاه . ۲ - مِه ، بخار.

لغت نامه دهخدا

ماغ. ( اِ ) مرغی باشد سیاه فام و بیشتر در آب نشیند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 235 ). نوعی مرغابی است و آن سیاه می باشد و به عربی مایکون و به ترکی قشقلداق می گویند و از گوشت آن بوی لجن می آید. ( از برهان ). نوعی مرغ آبی سیه فام به قدر ماکیان که بیشتر در آب باشد. ( آنندراج ). هندی باستان ، مگدو ( نوعی پرنده آبی ). ( حاشیه برهان چ معین ). نوعی مرغابی سیاه رنگ که به ترکی قشقلداق می گویند فواصل انگشتان پای این پرنده فاقد پرده است. ( فرهنگ فارسی معین ). مرغ سپید پیشانی. مرغی است از مرغان آب ، سیاه ودراز دم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی است قیراندود.
رودکی ( از لغت فرس اسدی ص 235 ).
ای خسرو مبارک ، یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.
دقیقی ( از لغت فرس ایضاً ).
چو خسرو گشاده در باغ دید
همه چشمه باغ پر ماغ دید.
فردوسی.
به که بر دونده بسان کلاغ
به دریا به کردار ماهی و ماغ.
فردوسی.
گه افکند نخجیر بردشت و راغ
گهی زد به ناوک ابر میغ ماغ.
فردوسی.
هر باز به زیر چنگ ماغی دارد
هر سرخ گل از بید جناغی دارد.
منوچهری.
بلبل به شاخ سرو برآرد همی صفیر
ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر.
منوچهری.
چوک زشاخ درخت خویشتن آویخته
ماغ سیه با دو بال غالیه آمیخته.
منوچهری.
به هر سو یکی آبدان چون گلاب
شناور شده ماغ بر روی آب.
اسدی.
دل تیهو از چنگ طغرل به داغ
رباینده باز از دل میغ ماغ.
اسدی.
به پستی چو آب و به بالا چو ابر
شناور چو ماغ و دلاور چو ببر.
اسدی.
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه.
( از لغت فرس اسدی ).
گر در آتش شدی ز حرص ثنات
یافتی خلعت سمندر ماغ.
مجدهمگر ( از آنندراج ).
|| به معنی میغ و نزم هم گفته اند و آن بخاری باشدبسیار تیره و ملاصق به روی زمین و آن را به عربی زباب خوانند. ( برهان ). میغ و نزم. ( ناظم الاطباء ). میغ. ( غیاث ). تیرگی و بخاری که در زمستان در هوا پدید آیدو از او نمی بارد. بعضی میغ و ماغ را یکی دانسته اند رشیدی گفته در اشعار قدما عطف تفسیری بسیار واقع است بنابراین میغ اماله ماغ تواند بود که ابر رقیق باشد. ( آنندراج ). بخار که در ایام سرما گاه گاهی به وقت صبح می باشد و به هندی کوهل گویند. ( غیاث ). زباب و بخاری تیره ملاصق زمین. ( ناظم الاطباء ). میغ = مِغ = مِه. ( حاشیه برهان چ معین ). بخاری تیره که هوای نزدیک به زمین را اشغال کند. مه. ( فرهنگ فارسی معین ) :

ماغ . (اِ) مرغی باشد سیاه فام و بیشتر در آب نشیند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 235). نوعی مرغابی است و آن سیاه می باشد و به عربی مایکون و به ترکی قشقلداق می گویند و از گوشت آن بوی لجن می آید. (از برهان ). نوعی مرغ آبی سیه فام به قدر ماکیان که بیشتر در آب باشد. (آنندراج ). هندی باستان ، مگدو (نوعی پرنده ٔ آبی ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی مرغابی سیاه رنگ که به ترکی قشقلداق می گویند فواصل انگشتان پای این پرنده فاقد پرده است . (فرهنگ فارسی معین ). مرغ سپید پیشانی . مرغی است از مرغان آب ، سیاه ودراز دم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی است قیراندود.

رودکی (از لغت فرس اسدی ص 235).


ای خسرو مبارک ، یارا کجا بود
جایی که باز باشد پرید ماغ را.

دقیقی (از لغت فرس ایضاً).


چو خسرو گشاده در باغ دید
همه چشمه ٔ باغ پر ماغ دید.

فردوسی .


به که بر دونده بسان کلاغ
به دریا به کردار ماهی و ماغ .

فردوسی .


گه افکند نخجیر بردشت و راغ
گهی زد به ناوک ابر میغ ماغ .

فردوسی .


هر باز به زیر چنگ ماغی دارد
هر سرخ گل از بید جناغی دارد.

منوچهری .


بلبل به شاخ سرو برآرد همی صفیر
ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر.

منوچهری .


چوک زشاخ درخت خویشتن آویخته
ماغ سیه با دو بال غالیه آمیخته .

منوچهری .


به هر سو یکی آبدان چون گلاب
شناور شده ماغ بر روی آب .

اسدی .



دل تیهو از چنگ طغرل به داغ
رباینده باز از دل میغ ماغ .

اسدی .


به پستی چو آب و به بالا چو ابر
شناور چو ماغ و دلاور چو ببر.

اسدی .


رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه .

(از لغت فرس اسدی ).


گر در آتش شدی ز حرص ثنات
یافتی خلعت سمندر ماغ .

مجدهمگر (از آنندراج ).


|| به معنی میغ و نزم هم گفته اند و آن بخاری باشدبسیار تیره و ملاصق به روی زمین و آن را به عربی زباب خوانند. (برهان ). میغ و نزم . (ناظم الاطباء). میغ. (غیاث ). تیرگی و بخاری که در زمستان در هوا پدید آیدو از او نمی بارد. بعضی میغ و ماغ را یکی دانسته اند رشیدی گفته در اشعار قدما عطف تفسیری بسیار واقع است بنابراین میغ اماله ماغ تواند بود که ابر رقیق باشد. (آنندراج ). بخار که در ایام سرما گاه گاهی به وقت صبح می باشد و به هندی کوهل گویند. (غیاث ). زباب و بخاری تیره ٔ ملاصق زمین . (ناظم الاطباء). میغ = مِغ = مِه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بخاری تیره که هوای نزدیک به زمین را اشغال کند. مه . (فرهنگ فارسی معین ) :
در آفتاب فضل گشا پروبال را
کز پیش آفتاب برفته ست میغ و ماغ .

مولوی (از آنندراج ).


چونکه خورشید سوی مغرب شد
شد جهان تیره رو زمیغ و زماغ .

مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).


کو ببخشد هم به میغ و هم به ماغ
نور جان واﷲ اعلم بالبلاغ .

مولوی .


|| نوعی از کبوتر هم هست که هر دو بال و گردن و سینه ٔ او سرخ می باشد و سبز هم می شود و سبز آن را سبز ماغ و سرخ آن را سرخ ماغ می گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). نوعی از کبوتر که هردو بال و سینه ٔ او سبز و سرخ باشد یا سیاه باشد. اول را سبز ماغ و ثانی را سرخ ماغ و ثالث را سیه ماغ گویند. (آنندراج ). نوعی از کبوتر. (غیاث ). || به معنی ابلق نیز آمده . (غیاث ).

فرهنگ عمید

نوعی مرغابی با پرهای سیاه: به هر سو یکی آبدان چون گلاب / شناور شده ماغ بر روی آب (اسدی: ۱۳۱ )، ماغ در آبگیر گشته روان / راست چون کشتی ای ست قیراندود (رودکی: ۵۲۲ ).
ابر نزدیک به زمین، مه.

نوعی مرغابی با پرهای سیاه: ◻︎ به ‌هر سو یکی آبدان چون گلاب / شناور شده ماغ بر روی آب (اسدی: ۱۳۱)، ماغ در آبگیر گشته روان / راست چون کشتی‌ای‌ست قیراندود (رودکی: ۵۲۲).


ابر نزدیک به زمین؛ مه.


دانشنامه عمومی

ماغ، روستایی از توابع بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت در استان کرمان ایران است.
این روستا در دهستان دلفارد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.


کلمات دیگر: