مترادف قشقرق : الم شنگه، جاروجنجال، دادوفریاد، غلغله، کولی بازی
قشقرق
مترادف قشقرق : الم شنگه، جاروجنجال، دادوفریاد، غلغله، کولی بازی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
المشنگه، جاروجنجال، دادوفریاد، غلغله، کولیبازی
فرهنگ فارسی
( اسم ) جار و جنجال داد و فریاد . یا قشقرق بر پا کردن . جنجال کردن داد و فریاد کردن .یا قشقرق راه انداختن . جنجال بر پا کردن الم شنگه راه انداختن .
فرهنگ معین
(قِ قِ رِ ) [ تر. ] (اِ. ) (عا. ) جار و جنجال ، داد و فریاد.
لغت نامه دهخدا
قشقرق. [ ق ِ ق ِرِ ] ( ترکی ، اِ ) قشقره. هیاهو و جاروجنجال سخت. دادو فریاد خاصه میان زنان. هیاهوی بسیار از جماعتی.
دانشنامه عمومی
قِشْقِرِقْ:(gheshgheregh) در گویش گنابادی یعنی معرکه گیری ، بلوا و شورش ، درگیری و دعوا
گویش مازنی
/gheshgharagh/ سر و صدا – جار و جنجال
سر و صدا – جار و جنجال
واژه نامه بختیاریکا
قِرقِشِه
پیشنهاد کاربران
در گویش مازنی نام پرنده ای شبیه به کلاغ ، کمی کوچکتر با بالهای نیز میباشد
fuss
قشقرق : یک واژه ی ترکی است از مصدر" قئشقرماق " به معنی فریاد کردن و سر و صدا کردن و با صدای بلند داد و فریاد کردن . هوار کشیدن .
( ( آیه دستمال کاغذی مچاله را پرت کرد روی میز و زل زد به آرزو. "تازه فکر نکن نمی دونم چرا قشقرق راه انداختی . چون تلفن کادو بود از کی وچراش به من مربوط نیست . من مثل تو فضول کار مردم نیستم . " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص48 .
( ( آیه دستمال کاغذی مچاله را پرت کرد روی میز و زل زد به آرزو. "تازه فکر نکن نمی دونم چرا قشقرق راه انداختی . چون تلفن کادو بود از کی وچراش به من مربوط نیست . من مثل تو فضول کار مردم نیستم . " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص48 .
کلمات دیگر: