کلمه جو
صفحه اصلی

گساردن


مترادف گساردن : آشامیدن، نوشیدن، زایل کردن، زدودن، ستردن، محو کردن، سپری کردن، طی کردن

فارسی به انگلیسی

drink, expend, spend


to drink, to absorb, to consume, expend, spend

to drink, to absorb, to consume


مترادف و متضاد

آشامیدن، نوشیدن


زایل کردن، زدودن، ستردن، محو کردن


سپری کردن، طی کردن


۱. آشامیدن، نوشیدن
۲. زایل کردن، زدودن، ستردن، محو کردن
۳. سپری کردن، طی کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) طی کردن سپری کردنگذرانیدن : کار آن چنان که آید بگزارم عمر آن چنان که باید بگسارم . ( مسعود سعد )

فرهنگ معین

(گُ دَ ) (مص م . ) ۱ - نهادن ، گذاشتن . ۲ - خوردن ، خوردن شراب و غم .

لغت نامه دهخدا

گساردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن :
چه گفت نرگس گفت ای ز چشم دلبر دور
غم دو چشمش بر چشمهای من بگسار.

فرخی .


|| گذراندن . طی کردن . سپری کردن :
کار آنچنان که آید بگذارم
عمر آنچنان که باید بگسارم .

مسعودسعد.


|| در میان نهادن . طرح کردن اندوه یا چیزی با کسی :
دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم .

فرخی .


چون به ره اندهگسار با تو نباشد
انده و تیمار خویش با که گساری ؟

فرخی .


|| خوردن ، لیکن خوردن شراب و غم خوردن . (برهان ) :
خور به شادی روزگار نوبهار
می گساراندر تکوک شاهوار.

رودکی .


کنون می گساریم تا نیم شب
به یاد بزرگان گشائیم لب .

فردوسی .


نخواهم جز از نامه ٔ هفت خوان
بر این می گساریم لختی بخوان .

فردوسی .


می دیرینه گساریم بفرعونی جام
از کف سیم بناگوشی با کف خضیب .

منوچهری .


مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب
بگسارم به صبوح اندر آن سرخ شراب
که همش گونه ٔ گل بینم و هم بوی گلاب .

منوچهری .


به روز انده گسارم آفتاب است
که چون رخسار تو با نور و تاب است
به شب انده گسارم اخترانند
که چون بینم به دندان تو مانند.

(ویس و رامین ).


ز یوسف بدو غمگسارد همی
به بوی ویش دوست دارد همی .

شمسی (یوسف و زلیخا).


میده مئی که غم نخورم تا تویی
در عمر غمگسار من و میگسار من .

مسعودسعد.


غمگساری ندارم و عجب آنک
هم غم یار غمگسار خود است .

خلاق المعانی .


|| دادن شراب . شراب دادن :
تا بشکنی سپاه غمان بر دل
آن به که می بیاری و بگساری .

رودکی .


به دایه گفت : دایه می تو بگسار
به رامین گفت : رامین چنگ بردار.

(ویس و رامین ).


خوانچه ٔ سنت مغان می آر
وز بلورین رکاب می بگسار.

خاقانی .


|| زدودن . محو کردن . برطرف کردن . رفع کردن . نابود و نیست کردن :
گر خوری از خورده بگساردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت رنج .

رودکی .


ساقیا مر مرا از آن می ده
که غم من از آن گسارده شد
از قنینه برفت چون مه نو
در پیاله مه چهارده شد.

ابوشکور.


کسی را که رود و می انده گسارد
بود شعر من هرگز اندهگسارش .

ناصرخسرو.


اگر اندوه این است ای برادر شعر حجت خوان
که شعر و زهد او از جانت این اندوه بگسارد.

ناصرخسرو.


شعر گویم همی و انده دل
خاطرم جز به شعر نگسارد.

مسعودسعد.


|| شکستن . (آنندراج ). شکستن و برطرف شدن تب و درد و مانند آن : و اگر صداعی یا دردی دیگر باشد چون تب بگسارد زائل شود و گساریدن او به عرقی خوشبوی و پاکیزه باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هرگاه که تب یک روز گساریده شود و هیچ عرق نکند، هنوز باقی تب اندر تن و رگها مانده باشد و مدت انحطاط تب دراز باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر سده بسیار باشد تب سه شبانه روز بدارد و اگر کمتر باشد زودتر گسارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و ممکن باشد که این نوع حمی یوم بگساردباز معاودت کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || هضم شدن و برطرف شدن غذا : تا آن وقت که غذا بازنگسارد تدبیر غذا نشاید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).

گساردن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) گذاشتن. نهادن :
چه گفت نرگس گفت ای ز چشم دلبر دور
غم دو چشمش بر چشمهای من بگسار.
فرخی.
|| گذراندن. طی کردن. سپری کردن :
کار آنچنان که آید بگذارم
عمر آنچنان که باید بگسارم.
مسعودسعد.
|| در میان نهادن. طرح کردن اندوه یا چیزی با کسی :
دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم.
فرخی.
چون به ره اندهگسار با تو نباشد
انده و تیمار خویش با که گساری ؟
فرخی.
|| خوردن ، لیکن خوردن شراب و غم خوردن. ( برهان ) :
خور به شادی روزگار نوبهار
می گساراندر تکوک شاهوار.
رودکی.
کنون می گساریم تا نیم شب
به یاد بزرگان گشائیم لب.
فردوسی.
نخواهم جز از نامه هفت خوان
بر این می گساریم لختی بخوان.
فردوسی.
می دیرینه گساریم بفرعونی جام
از کف سیم بناگوشی با کف خضیب.
منوچهری.
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب
بگسارم به صبوح اندر آن سرخ شراب
که همش گونه گل بینم و هم بوی گلاب.
منوچهری.
به روز انده گسارم آفتاب است
که چون رخسار تو با نور و تاب است
به شب انده گسارم اخترانند
که چون بینم به دندان تو مانند.
( ویس و رامین ).
ز یوسف بدو غمگسارد همی
به بوی ویش دوست دارد همی.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
میده مئی که غم نخورم تا تویی
در عمر غمگسار من و میگسار من.
مسعودسعد.
غمگساری ندارم و عجب آنک
هم غم یار غمگسار خود است.
خلاق المعانی.
|| دادن شراب. شراب دادن :
تا بشکنی سپاه غمان بر دل
آن به که می بیاری و بگساری.
رودکی.
به دایه گفت : دایه می تو بگسار
به رامین گفت : رامین چنگ بردار.
( ویس و رامین ).
خوانچه سنت مغان می آر
وز بلورین رکاب می بگسار.
خاقانی.
|| زدودن. محو کردن. برطرف کردن. رفع کردن. نابود و نیست کردن :
گر خوری از خورده بگساردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت رنج.
رودکی.
ساقیا مر مرا از آن می ده

فرهنگ عمید

۱. خوردن.
۲. می خوردن.
۳. غم خوردن.

پیشنهاد کاربران

نوشیدن - خوردن

طبق فرمایش کارشناسان یادگیری برای جاگیری بهتر کلمات در ذهن، مسائلی مؤثر است از جمله کاربرد یا جایگزینی با شیوه ی خلاقانه و البته همراه نمودن ان با چیزهای خنده دار و مسخره که می تواند در روند یادسپاری تاثیر مثبت داشته باشد. مثال گساردن به معنای نوشیدن .
عزیزم به جای باده گساریِ حرام بیا، نوشابه گسار باش البته الکلی ان هرگز چونانکه مستی عقل از تو ضایع کند و ترا به دره سقوط هدایت کند و البته اگر طالب سلامتی هستی باید از نوشابه گساری هم دست بداری و به دامن چایی گساری پناه ببری و اگر ترا معده ای ضعیف باشد ترا بهتر که جانب دمنوش گساری روی اوری و از چای هم گذار کنی و یا به کم بسنده کنی و انرا نیز کم رنگ نمایی.


کلمات دیگر: