کلمه جو
صفحه اصلی

قط


مترادف قط : برش، برش دادن، برش زدن، بریدن

فارسی به انگلیسی

nib of a pen

عربی به فارسی

چرک , گربه , پيشي , دخترک , زن جوان , لب , دهان , چهره


مترادف و متضاد

برش، برشدادن، برشزدن، بریدن


فرهنگ فارسی

بریدن چیزی به پهنا، بریدن سرقلم به پهنا
۱ - ( مصدر ) بریدن چیزی بعرض ( مانند بریدن سر قلم بپهنا ) ۲ - ( اسم ) برش بر پهنا .
نصیب بهره یا چک

فرهنگ معین

(قَ طّ ) [ ع . ] (اِمص . ) برش بر پهنا.

لغت نامه دهخدا

قط. [ ق ِطط ] (ع اِ) نصیب . (اقرب الموارد). بهره . (منتهی الارب ) : و قالوا ربنا عجل لنا قِطَّنا قبل یوم الحساب . (قرآن 16/38). || چک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نامه . (منتهی الارب ). || دفتر حساب . ج ، قُطوط. || گربه ٔ نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، قِطاط، قَطَطة. (منتهی الارب ). || ساعتی از شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


قط. [ ق َطط ] ( ع مص ) گران گردیدن نرخ. گویند: قَطَّ السعر قطاً و قُطوطاً، قُطَّ السعر ( به طور مجهول ). ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بریدن. || بریدن سر قلم از عرض در تراشیدن آن. || کندن و هموار ساختن : قط البیطار حافر الدابة؛ نحته و سَوّاه ُ. ( اقرب الموارد ).

قط. [ ق َطْ طُ ] ( ع ق ) هرگز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): مارأیته قَطﱡ؛ ندیدم او را هرگز. ( منتهی الارب ). اصل این کلمه قطط است ، طاء نخست را برای ادغام ساکن و در دومی ادغام کردند، قط شد. ( منتهی الارب ). قط بر سه وجه است : 1- ظرف زمان برای استغراق گذشته ، و این به فتح قاف و تشدید طاء مضمومه است در فصیح ترین لغات و به نفی اختصاص دارد. گویند: مافعلته قَطﱡ، به این معنی که این کار را در مدت عمر خود نکرده ام ، و چون در این حال معنی مُذْ و الی را دهد مبنی است و معنی آن چنین است : و مذ ان خلقت الی الاَّن. و گاهی طاء قط مکسور میشود بنابر اصل التقاء ساکنین. پس گویند: قَطِّ. و گاهی قاف متابعت از طاء میکند در ضمه و گویند: قُطﱡ. و گاهی طاء مخفف میشود با ضمه یا سکون و گویند: قُطُ و قُطْ. 2- معنی «حسب » را دهد. در این صورت قاف آن مفتوح و طاء ساکن است و گویند: قطی وقَطک َ و قَط زَید درهم ، چنانکه گویند: حسبی و حسبک و حسب زید درهم. و فرق میان حسب و قط این است که حسب معرب است و قط مبنی. 3- قط اسم فعل است به معنی یکفی ، پس گویند: «قطنی » با نون وقایه. ( اقرب الموارد ازمغنی اللبیب ). || ( ص ) نرخ گران. ( منتهی الارب ): سِعْرٌ قَطﱡ؛ ای غال. ( اقرب الموارد ). || رجل قطالشعر؛ سخت مرغول و برپیچان موی. ج ، قَطّون ، اَقطاط، قِطاط. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قط. [ ق َطط / ق َ ] ( ع اِ صوت ) بانگ سنگخوار. و گاه تخفیف دهند. ( منتهی الارب ). || ( مص ) خواندن سنگخواره را با قطقط گفتن. ( اقرب الموارد ).

قط. [ ق َطط ] ( اِخ ) شهری است به فلسطین میان رمله و بیت المقدس. ( معجم البلدان ).

قط. [ ق ِطط ] ( ع اِ ) نصیب. ( اقرب الموارد ). بهره. ( منتهی الارب ) : و قالوا ربنا عجل لنا قِطَّنا قبل یوم الحساب. ( قرآن 16/38 ). || چک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نامه. ( منتهی الارب ). || دفتر حساب. ج ، قُطوط. || گربه نر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، قِطاط، قَطَطة. ( منتهی الارب ). || ساعتی از شب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قط. [ ق َطْ طُ ] (ع ق ) هرگز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): مارأیته قَطﱡ؛ ندیدم او را هرگز. (منتهی الارب ). اصل این کلمه قطط است ، طاء نخست را برای ادغام ساکن و در دومی ادغام کردند، قط شد. (منتهی الارب ). قط بر سه وجه است : 1- ظرف زمان برای استغراق گذشته ، و این به فتح قاف و تشدید طاء مضمومه است در فصیح ترین لغات و به نفی اختصاص دارد. گویند: مافعلته قَطﱡ، به این معنی که این کار را در مدت عمر خود نکرده ام ، و چون در این حال معنی مُذْ و الی را دهد مبنی است و معنی آن چنین است : و مذ ان خلقت الی الاَّن . و گاهی طاء قط مکسور میشود بنابر اصل التقاء ساکنین . پس گویند: قَطِّ. و گاهی قاف متابعت از طاء میکند در ضمه و گویند: قُطﱡ. و گاهی طاء مخفف میشود با ضمه یا سکون و گویند: قُطُ و قُطْ. 2- معنی «حسب » را دهد. در این صورت قاف آن مفتوح و طاء ساکن است و گویند: قطی وقَطک َ و قَط زَید درهم ، چنانکه گویند: حسبی و حسبک و حسب زید درهم . و فرق میان حسب و قط این است که حسب معرب است و قط مبنی . 3- قط اسم فعل است به معنی یکفی ، پس گویند: «قطنی » با نون وقایه . (اقرب الموارد ازمغنی اللبیب ). || (ص ) نرخ گران . (منتهی الارب ): سِعْرٌ قَطﱡ؛ ای غال . (اقرب الموارد). || رجل قطالشعر؛ سخت مرغول و برپیچان موی . ج ، قَطّون ، اَقطاط، قِطاط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


قط. [ ق َطط ] (اِخ ) شهری است به فلسطین میان رمله و بیت المقدس . (معجم البلدان ).


قط. [ ق َطط ] (ع مص ) گران گردیدن نرخ . گویند: قَطَّ السعر قطاً و قُطوطاً، قُطَّ السعر (به طور مجهول ). (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بریدن . || بریدن سر قلم از عرض در تراشیدن آن . || کندن و هموار ساختن : قط البیطار حافر الدابة؛ نحته و سَوّاه ُ. (اقرب الموارد).


قط. [ ق َطط / ق َ ] (ع اِ صوت ) بانگ سنگخوار. و گاه تخفیف دهند. (منتهی الارب ). || (مص ) خواندن سنگخواره را با قطقط گفتن . (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. چیزی را از پهنا بریدن.
۲. بریدن سر قلم به پهنا.

جدول کلمات

بریدن سر قلم

پیشنهاد کاربران

هِرّ، گربه

قط در متون کهن و عربی بنام گربه میباشد


قَطّ
اَرَبیده یِ واژه یِ cat به مینه یِ گُربه


کلمات دیگر: