برابر پارسی : زندان، جای تنگ، کابوک
قفس
برابر پارسی : زندان، جای تنگ، کابوک
فارسی به انگلیسی
cage
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) آلتی است که از چوب برنج آهن و غیر آن سازند و دارای شبکه هاست و پرندگان وحشی را در آن نگاهدارند : می رهند ارواح هر شب زین قفس فارغان نی حاکم و محکوم کس . ( مثنوی خلاصه مثنوی . فروزانفر ۷۵ ) یا قفس ( قفسه ) سینه . ۱ - محوطه قفس مانندی که بشکل مخروط ناقص است و در زیر گردن و بالای شکم قرار دارد و دارای یک سطح محدب طرفی و دو دهانه است : یکی در بالا که تنگ و کوچکتر است و دیگری در پایین که فراختر می باشد . قفسه سینه از استخوانهای زیر تشکیل یافته است : ۲ - دنده ها که دوازده زوجند و به سه دسته تقسیم می شوند الف - دنده های حقیقی که به توسط غضروف دنده یی مستقیما باستخوان جناغ سینه مفصل می شوند و تعداد آنها ۷ جفت است ب - دنده های کاذب که دارای غضروف دنده یی هستند ولی بجناغ سینه نمی رسند بلکه هر کدام به غضروف بالایی خود می چسبند و تعداد آنها سه زوج است . ج - دنده های مواج که فقط از عقب به مهره های پشتی مربوط مفصل می شوند و در قسمت جلو آزادند و تعداد آنها زوج است ۲ - استخوان جناغ سینه یا عظم قص ۳ - ستون مهره های پشتی که در قسمت خلفی میانی سینه قرار دارد و تعداد این مهره ها ۱۲ عدد است که به هر یک از آنها یکزوج دنده از طرفین مفصل می شود از طرف داخل در محیط قفسه سینه در قسمت عقب ستون مهر ها پشتی قرار گرفته است و در طرفین دنده ها قرار دارند و در بین دنده ها فواصلی است که در حالت عادی از عضلات بین دنده یی پوشیده شده است و در قسمت جلو استخوان جناغ سینه قرار دارد . دهانه تحتانی قفسه سینه را عضله گنبدی شکل به نام حجاب حاجز می پوشاند .این عضله به طرف حفره صدری برجسته است . و سینه را از شکم جدا می کند . دهانه فوقانی قفسه سینه بشکل قلب کارت های بازی است و از اولین مهره پشتی و زوج اول دنده ها و دسته استخوان جناغ سینه ساخته شده است . در داخل قفسه سینه شش ها پرده های جنب قلب و کیسه خارجی آن و مری و شریان آئورت و بعضی عناصر دیگر قرار دارند . توضیح باید دانست که تعداد مهره های ستون فقرات ۳۳ یا ۳۴ عدد است که از بالا به پایین بچهار ناحیه تقسیم می شوند : اول - ناحیه گردنی که شامل ۷ مهره است . دوم - ناحیه پشتی که شامل ۱۲ مهره است و اینها هستند که در ساختمان قفسه سینه شرکت دارند . سوم - ناحیه کمری که شامل ۵ مهره است . چهارم - ناحیه خاجی که شامل ۵ مهره است . پنجم - ناحیه دنبالچه که شامل ۴ یا ۵ مهره است . ( مهره های نواحی خاجی و دنبالچه در انسان به یکدیگر چسبیده و هر کدام قطعه استخوان واحدی رابه وجود آورده اند ) قفسه سینه قفسه صدر : بیتابی دلم قفس سینه را شکست از بس طپید عکس من آیینه را شکست .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قفس . [ ق َ ف َ ] (ع مص ) بزرگ گشتن کرانه ٔ سر بینی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
شکل تنوره چون قفس ، طاوس و زاغش همنفس
چون ذروه ٔافلاک بس مریخ و کیوان بین در او.
مرغ یاقوت پیکر اندازند.
هم تو بالش برگشا و هم تو بندش برشکن.
مانده ای اندر قفس آهنین.
نگاه کن که تو اندر میانه قفسی.
نکند در قفس خویش به زندانم.
- همقفس ؛ دو یا چند جانور را که در یک قفس باشند همقفس گویند :
نه عجب گر فرورود نفسش
عندلیبی غراب همقفسش.
یکی شیردل بود «فرغار»نام
قفس دیده و تیز جسته ز دام.
منم آن مرغ که در بیضه ندارم آرام
بیقراری کشدم در قفس سیمابی.
در قفس دمیدن ، بادرا در قفس کردن ؛ کنایه از کار بیهوده کردن است :
مگوی آنچه هرگز نگفته ست کس
به مردی مکن باد را در قفس.
قفس. [ ق َ ] ( ع مص ) مردن. ( اقرب الموارد ). رجوع به قفز شود. || دست وپای بستن آهو. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قفس الظبی قفساً؛ ربط یدیه و رجلیه. ( اقرب الموارد ). || به موی کسی گرفتن. ( منتهی الارب ): قفس فلان را؛ گرفتن موی وی را و کشیدن وی بدان به طور پستی. اخذ بشعره و جذبه به سفلاً. ( اقرب الموارد ). || به خشم و کشیدن سخت گرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ): قفس الشی ٔ؛ اخذه اخذ انتزاع و غضب. ( اقرب الموارد ).
قفس. [ق ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اقفس. ( اقرب الموارد ). به معنی آنکه پدرش غیرعربی و مادرش عربی باشد. ( منتهی الارب ).
قفس. [ ق ُ ] ( اِخ ) مردمی هستند در کرمان چون اکراد که آنان را قفس و بلوص خوانند.بیشتر این کلمه را با صاد تلفظ کنند. رهنی گوید: قفس کوهی است از کوههای کرمان و ساکنان آن یمنی هستند،که به هیچ دین و آیینی پای بند نیستند و معذلک به علی بن ابی طالب سخت عقیده دارند و این نه از جهت دینی است بلکه او را برای اوصافی که دارا است تعظیم میکنند. ( معجم البلدان ). و رجوع به کوچ و بلوچ و قفص شود.
قفس . [ ق َ ] (ع مص ) مردن . (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود. || دست وپای بستن آهو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قفس الظبی قفساً؛ ربط یدیه و رجلیه . (اقرب الموارد). || به موی کسی گرفتن . (منتهی الارب ): قفس فلان را؛ گرفتن موی وی را و کشیدن وی بدان به طور پستی . اخذ بشعره و جذبه به سفلاً. (اقرب الموارد). || به خشم و کشیدن سخت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ): قفس الشی ٔ؛ اخذه اخذ انتزاع و غضب . (اقرب الموارد).
شکل تنوره چون قفس ، طاوس و زاغش همنفس
چون ذروه ٔافلاک بس مریخ و کیوان بین در او.
خاقانی .
قفس آهنین کنند و در او
مرغ یاقوت پیکر اندازند.
خاقانی .
مرغ جان من در این خاکی قفس محبوس توست
هم تو بالش برگشا و هم تو بندش برشکن .
خاقانی .
تا نشناسی تو لطیف از کثیف
مانده ای اندر قفس آهنین .
ناصرخسرو.
به زیر و از بر و پیش و پس و به راست به چپ
نگاه کن که تو اندر میانه ٔ قفسی .
ناصرخسرو.
پیش دنیا نکشم دست همی تا او
نکند در قفس خویش به زندانم .
ناصرخسرو.
طوطیی را با زاغی در یک قفس کرده بودند. (گلستان ).
- همقفس ؛ دو یا چند جانور را که در یک قفس باشند همقفس گویند :
نه عجب گر فرورود نفسش
عندلیبی غراب همقفسش .
سعدی (گلستان ).
- قفس دیده ؛ کنایه از کارآزموده و مجرب :
یکی شیردل بود «فرغار»نام
قفس دیده و تیز جسته ز دام .
فردوسی .
- قفس سیمابی ؛ کنایه از فلک . (آنندراج ) :
منم آن مرغ که در بیضه ندارم آرام
بیقراری کشدم در قفس سیمابی .
سالک یزدی (از آنندراج ).
- امثال :
در قفس دمیدن ، بادرا در قفس کردن ؛ کنایه از کار بیهوده کردن است :
مگوی آنچه هرگز نگفته ست کس
به مردی مکن باد را در قفس .
فردوسی .
قفس . [ ق ُ ] (اِخ ) مردمی هستند در کرمان چون اکراد که آنان را قفس و بلوص خوانند.بیشتر این کلمه را با صاد تلفظ کنند. رهنی گوید: قفس کوهی است از کوههای کرمان و ساکنان آن یمنی هستند،که به هیچ دین و آیینی پای بند نیستند و معذلک به علی بن ابی طالب سخت عقیده دارند و این نه از جهت دینی است بلکه او را برای اوصافی که دارا است تعظیم میکنند. (معجم البلدان ). و رجوع به کوچ و بلوچ و قفص شود.
قفس . [ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقفس . (اقرب الموارد). به معنی آنکه پدرش غیرعربی و مادرش عربی باشد. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
لغتنامه دهخدا: قفس.
لغتنامه دهخدا: کوفجان.
به شبکه بندی های قفس «میله» و به گوشه های درون قفس «کُنج» گفته می شود.
به محیط هایی که وسایل آسایش در آن فراهم باشد ولی فرد حق خروج از آن محیط را نداشته باشد اصطلاحاً «قفس طلایی» می گویند. به آنچه که با قفس همانندی داشته باشد «قفسه» گفته می شود؛ مانند قفسه سینه.
برای نگهداری از مرغ به صورت صنعتی و نیمه صنعتی از قفس استفاده می شود که مزایای بیشماری دارد
قفس (فیلم ۱۳۵۳)
قفس (فیلم ۱۹۶۳)
قفس (فیلم ۱۹۸۹)
اصغر در یک درگیری محمد را به قتل می رساند. او که تحت تعقیب حسین، برادر بزرگتر محمد، است به خانهٔ دوستش داوود پناه می برد، که قرار است با دختر عمویش مهری ازدواج کند؛ اما شبی، در غیاب او، اصغر، در عالم مستی، به مهری تجاوز می کند. مهری ترجیح می دهد همراه اصغر بگریزد تا زندگی ننگینی برای داوود فراهم نکند.
۱ سپتامبر ۱۹۸۹ (۱۹۸۹-09-۰۱)
۲۴ اکتبر ۲۰۰۳ (۲۰۰۳-10-۲۴)
فرهنگ فارسی ساره
زندان
پیشنهاد کاربران
قفس = تنگدان
Cavea = Cav ( us ) - ea
ریشه این واژه لاتین cavus به معنی حفره/hollow و حفر کردن می باشد که به وضوح با واژه ghafas/قفس نسبت دارد ( تغییر متداول c به gh و v به f ) .
همینطور واژگان کاوییدن/kav ) idan ) ، کاوش، کاوشگر و . . نیز با ریشه لاتین cav ) us ) در نسبت مستقیم قرار دارند.
دیگر واژگان انگلیسی برگرفته از این ریشه:
( Con ( cave
Cave
تفاوت قفس/cage و زندان/prison در این است که اولی حالت مقعر/ ( con ( cave و کاویده شده/caved دارد.
مرجع: یوتیوب، کانال Originally Same
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی " قفس " می نویسد : ( ( قفس کنایه از جسم و قالب خاکی است و از دیرباز در ادب فارسی، روح را به گونه ای پرنده ای که در قفس تن اسیر است تصویر کرده اند. حتی قبل از قصیده عینیه معروف منسوب به ابن سینا شاید در ادبیات عرب جاهلی نیز چنین تصویری را بتوان یافت. ) )
( ( کی باشد کین قفس بپردازم
در باغ الاهی آشیان سازم ؟ ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 409. )
واژه ی " case " و واژه ی " قفس " از یک ریشه ی هند و اروپایی هستند . ریشه ی این دو لغت پس از آنکه به زبان انگلیسی وارد شد به " case " تبدیل شد و به زبان عربی وارد شد به " قفس " تغییر شکل داد .