مترادف قطعی : حتمی، مسلم، یقینی، روشن، صریح، واضح
متضاد قطعی : غیرقطعی
برابر پارسی : سد در سد
final, definite, decisive, positive, certain, outright, irrevocablefixed, last
absolute, airtight, categorical, clear-cut, definitive, determinate, distinct, firm, flat, flat-out, foregone, implicit, irrevocable, positive, sound, sure
حتمی، مسلم، یقینی ≠ غیرقطعی
روشن، صریح، واضح
۱. حتمی، مسلم، یقینی
۲. روشن، صریح، واضح ≠ غیرقطعی
قطعی . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطع. || (اِخ ) فرقه ای از شیعه . رجوع به قَطْعیّة شود.
قطعی . [ ق ِ طَ ] (اِخ ) عبداﷲبن حسین بن محمدبن فرزدق قطعی کوفی ، که خریدوفروش قطعه های کهنه ٔ جامه می کرد و از راویان است . وی از بکربن سهل دمیاطی و حسن بن علی بن بزیغ و جز ایشان روایت کند و از او محمدبن جعفربن محمد تمیمی و قاضی ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ هروی جعفی و جز ایشان روایت کنند. (اللباب ).
قطعی . [ ق ُ طَ ] (اِخ ) حزم بن ابی حزم مهران ، مکنی به ابوبکر حزم قطعی بصری . از راویان است . وی از حسن حدیث شنید و ابن مبارک از او حدیث کند. وفات او به سال 195 هَ . ق . است . (اللباب ).
قطعی . [ ق ُ طَ عی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قطیعة، و آن بطنی است از زبید. (اللباب ).
قطعی . [ ق ُ عی ی ] (ص نسبی )نسبت است به ابوقطعة، و آن حیی است . (منتهی الارب ).
سد در سد