برابر پارسی : گرد، گویالی، گوییک
کروی
برابر پارسی : گرد، گویالی، گوییک
فارسی به انگلیسی
spherical
globular, spherical, round
مترادف و متضاد
کروی
مدور، مستدیر، کروی، گوی مانند
کامل، مدور، مستدیر، چرخی، گرد، کروی
جهانی، سراسری، کروی
گرد، کروی، گوی مانند، گلبولوار
کروی، بشکل دایره
فرهنگ فارسی
منسوب بکره، هرجسمی که مانندگوی باشد
( صفت ) منسوب به کره آنچه که بشکل گوی بود .
( صفت ) منسوب به کره آنچه که بشکل گوی بود .
فرهنگ معین
(کُ رَ ) [ ع . ] (ص . ) منسوب به کره ، هر چیز گرد و کره مانند.
لغت نامه دهخدا
کروی. [ ک ُ رَ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به کره. گردو مانند کره. ( ناظم الاطباء ). چون کره. به شکل کره. گرد. مدور. گوی گونه. ( یادداشت مؤلف ). کُری ، یعنی منسوب به کرة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کره شود.
کروی. [ ک ُ ] ( اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب که سعی در کشتن سیاوش نمود. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فهرست شاهنامه ولف ). گروی. گروی زره. رجوع به گروی زره شود.
کروی. [ ک ُ ] ( اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب که سعی در کشتن سیاوش نمود. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فهرست شاهنامه ولف ). گروی. گروی زره. رجوع به گروی زره شود.
کروی . [ ک ُ ] (اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب که سعی در کشتن سیاوش نمود. (فرهنگ جهانگیری ) (از فهرست شاهنامه ٔ ولف ). گروی . گروی زره . رجوع به گروی زره شود.
کروی . [ ک ُ رَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به کره . گردو مانند کره . (ناظم الاطباء). چون کره . به شکل کره . گرد. مدور. گوی گونه . (یادداشت مؤلف ). کُری ّ، یعنی منسوب به کرة. (از اقرب الموارد). رجوع به کره شود.
فرهنگ عمید
به شکل کُره، مدوّر.
فرهنگ فارسی ساره
گویال
واژه نامه بختیاریکا
کُرین
جدول کلمات
گرد
کلمات دیگر: