مترادف متداول : باب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی
متضاد متداول : منسوخ، نامتداول
برابر پارسی : دست بدست گردانیده شده، همگانی، همه گیر
conventional, current, prevailing, prevalent, regnant, running, stock
common, usual
باب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی ≠ منسوخ، نامتداول
متداول . [ م ُ ت َ وَ ] (ع ص ) از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده . (آنندراج ) (غیاث ). واگردیده از حالی بحالی . || برخورد شده به این طرف و آن طرف . (ناظم الاطباء). || خمیده شده به راست و چپ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || معمول . مرسوم . رایج : زیرا که وزن رباعیات مألوف طباع است و متداول خاص و عام . (المعجم ، از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
متداول . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) فراگیرنده چیزی را نوبت به نوبت .(آنندراج ). گروهی که چیزی را دست به دست می گردانند.و نوبت به نوبت فرامی گیرند. || مأخوذ ازتازی ، رایج . روان و معمول و معلوم . (ناظم الاطباء).
- متداول شدن ؛ رایج شدن و معمول شدن . (ناظم الاطباء).
- متداول کردن ؛ معمول و رایج کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مُتَداوَل و تداول شود.
مرسوم#NAME?