شعله کشیدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
شعله ور شدن مشتعل گشتن
لغت نامه دهخدا
شعله کشیدن. [ ش ُ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) شعله ور شدن. مشتعل گشتن. آتش گرفتن. سوختن. برافروختن :
سوزدلم فزون شد و تا مغز سر گرفت
آتش کشید شعله و این پنبه درگرفت.
سوزدلم فزون شد و تا مغز سر گرفت
آتش کشید شعله و این پنبه درگرفت.
شریف خازن تخلص ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: