خرناس , خروپف , خروپف کردن , خر خر کردن
شخیر
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
بمعنی شخر
لغت نامه دهخدا
شخیر. [ ش َ ] ( ع اِ ) آواز گلو. || آواز بینی. ( منتهی الارب ). || بانگ اسب. آواز دهان اسب. ( منتهی الارب ). || آنچه از کوه بر اثر راه رفتن بر آن سائیده شده باشد. ( از اقرب الموارد ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] ( ع ص ) مرد بسیارآواز از بینی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شخیر. [ ش َ ] ( ع مص ) به معنی شخر. ( منتهی الارب ). رجوع به شخر شود.
شخیر. [ ش ِخ ْخی ] ( اِخ ) نام شریح بن شخیر حضرمی. ( منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] ( اِخ ) نام یزیدبن شخیر از روات حدیث. ( منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] ( اِخ ) نام عبداﷲبن شخیر. صحابی. ( منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] ( اِخ ) مطرف بن عبداﷲبن شخیر از اعبدمردم و افضل ایشان بود در وقت خود. ( منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] ( ع ص ) مرد بسیارآواز از بینی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شخیر. [ ش َ ] ( ع مص ) به معنی شخر. ( منتهی الارب ). رجوع به شخر شود.
شخیر. [ ش ِخ ْخی ] ( اِخ ) نام شریح بن شخیر حضرمی. ( منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] ( اِخ ) نام یزیدبن شخیر از روات حدیث. ( منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] ( اِخ ) نام عبداﷲبن شخیر. صحابی. ( منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] ( اِخ ) مطرف بن عبداﷲبن شخیر از اعبدمردم و افضل ایشان بود در وقت خود. ( منتهی الارب ).
شخیر. [ ش َ ] (ع اِ) آواز گلو. || آواز بینی . (منتهی الارب ). || بانگ اسب . آواز دهان اسب . (منتهی الارب ). || آنچه از کوه بر اثر راه رفتن بر آن سائیده شده باشد. (از اقرب الموارد).
شخیر. [ ش َ ] (ع مص ) به معنی شخر. (منتهی الارب ). رجوع به شخر شود.
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] (اِخ ) مطرف بن عبداﷲبن شخیر از اعبدمردم و افضل ایشان بود در وقت خود. (منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] (اِخ ) نام عبداﷲبن شخیر. صحابی . (منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] (اِخ ) نام یزیدبن شخیر از روات حدیث . (منتهی الارب ).
شخیر. [ ش ِخ ْ خی ] (ع ص ) مرد بسیارآواز از بینی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شخیر. [ ش ِخ ْخی ] (اِخ ) نام شریح بن شخیر حضرمی . (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: