کلمه جو
صفحه اصلی

عشری

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به عشر . یا زمین عشری . زمینی بود که عشر می پرداخت مقابل زمین خراجی که خراج می پرداخت .
منسوب به عشر گویند لبن عشری یعنی شیر شترانی که از درخت عشر چرا کرده باشند

لغت نامه دهخدا

عشری. [ ع ِ ری ی َ ] ( ع اِ مرکب ) ( از: عشرین + ی ، ضمیر متکلم ) بیست عدد من. ( از ناظم الاطباء ).

عشری. [ ع ُ ری ی / ری ] ( از ع ، ص نسبی ) قابل زکات. ( ناظم الاطباء ). منسوب به عُشر در معنی فقهی : و اندر عراق هیچ ناحیت نیست عشری مگر بصره. ( حدود العالم ).

عشری. [ ع ُ ش َ ری ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به عُشَر: لبن عشری ؛ شیر شترانی که از درخت عشر چرا کرده باشند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عُشَر شود.

عشری . [ ع ِ ری ی َ ] (ع اِ مرکب ) (از: عشرین + ی ، ضمیر متکلم ) بیست عدد من . (از ناظم الاطباء).


عشری . [ ع ُ ری ی / ری ] (از ع ، ص نسبی ) قابل زکات . (ناظم الاطباء). منسوب به عُشر در معنی فقهی : و اندر عراق هیچ ناحیت نیست عشری مگر بصره . (حدود العالم ).


عشری . [ ع ُ ش َ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عُشَر: لبن عشری ؛ شیر شترانی که از درخت عشر چرا کرده باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به عُشَر شود.



کلمات دیگر: