به پایین انداختن . فرود آوردن
فرود افکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فرودافکندن. [ ف ُاَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بپایین انداختن. فرودآوردن.
- سر فرودافکندن ؛ سر به پایین انداختن فکر کردن را : امیرالمؤمنین سر فرودافکند و زمانی ببود. ( تاریخ بیهقی ).
- سر فرودافکندن ؛ سر به پایین انداختن فکر کردن را : امیرالمؤمنین سر فرودافکند و زمانی ببود. ( تاریخ بیهقی ).
کلمات دیگر: