مترادف منقح : اصلاح شده، تصحیح شده، تهذیب شده، پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف
منقح
مترادف منقح : اصلاح شده، تصحیح شده، تهذیب شده، پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
۱. اصلاحشده، تصحیحشده، تهذیب شده
۲. پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف
فرهنگ فارسی
پاک کرده شده، کلام پاکیزه، کلام اصلاح شده وپاکیزه شده ازعیب ونقص
( اسم ) ۱ - پاک کننده . ۲ - اصلاح کننده تهذیب کننده .
بیرون آورنده مغز از استخوان مغز از استخوان بیرون می آورد .
( اسم ) ۱ - پاک کننده . ۲ - اصلاح کننده تهذیب کننده .
بیرون آورنده مغز از استخوان مغز از استخوان بیرون می آورد .
فرهنگ معین
(مُ نَ قَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) پاک کرده شده ، کلام اصلاح شده .
لغت نامه دهخدا
منقح. [ م ُ ن َق ْ ق َ ] ( ع ص ) پاک کرده شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). پاک و پاکیزه ساخته شده. ( ناظم الاطباء ) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص گرداند و آن را تعبیر و تأویل کند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 175 ). || کلام و شعر اصلاح شده. تهذیب شده. ( از اقرب الموارد ). پیراسته : از عمعق پرسید که شعر... رشیدی را چون می بینی ؟ گفت : شعر بغایت منقی و منقح ، اما... ( چهارمقاله ص 74 ).
- منقح شدن ؛ مهذب شدن. پیراسته شدن :
وزان نشاط که آن نظم از او منقح شد
چو سرو نو ز صبا پای حال می کوبم.
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
|| چیزی که از دروغ پاک باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ).
منقح. [ م ُ ق ِ ] ( ع ص ) آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطه درویشی و خشکسالی می فروشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || آنکه مغز از استخوان برمی آورد. ( ناظم الاطباء ).
منقح. [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] ( ع ص ) بیرون آورنده مغز از استخوان. ( آنندراج ). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه پاک می کند تنه درخت را از شاخه های ریز و شعر را از سخن رکیک. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رجوع به تنقیح شود.
- منقح شدن ؛ مهذب شدن. پیراسته شدن :
وزان نشاط که آن نظم از او منقح شد
چو سرو نو ز صبا پای حال می کوبم.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 678 ).
- منقح کردن ؛ اصلاح کردن. تهذیب کردن. پیراستن : انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
مسعودسعد.
- منقح گشتن ؛ اصلاح شدن. مهذب شدن. پیراسته شدن : تا شک و ریب از او برخاست و منقح و محقق گشت. ( چهارمقاله ص 111 ).|| چیزی که از دروغ پاک باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ).
منقح. [ م ُ ق ِ ] ( ع ص ) آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطه درویشی و خشکسالی می فروشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || آنکه مغز از استخوان برمی آورد. ( ناظم الاطباء ).
منقح. [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] ( ع ص ) بیرون آورنده مغز از استخوان. ( آنندراج ). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه پاک می کند تنه درخت را از شاخه های ریز و شعر را از سخن رکیک. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رجوع به تنقیح شود.
منقح . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطه ٔ درویشی و خشکسالی می فروشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || آنکه مغز از استخوان برمی آورد. (ناظم الاطباء).
منقح . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) پاک کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). پاک و پاکیزه ساخته شده . (ناظم الاطباء) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص گرداند و آن را تعبیر و تأویل کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 175). || کلام و شعر اصلاح شده . تهذیب شده . (از اقرب الموارد). پیراسته : از عمعق پرسید که شعر... رشیدی را چون می بینی ؟ گفت : شعر بغایت منقی و منقح ، اما... (چهارمقاله ص 74).
- منقح شدن ؛ مهذب شدن . پیراسته شدن :
وزان نشاط که آن نظم از او منقح شد
چو سرو نو ز صبا پای حال می کوبم .
- منقح کردن ؛ اصلاح کردن . تهذیب کردن . پیراستن :
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
- منقح گشتن ؛ اصلاح شدن . مهذب شدن . پیراسته شدن : تا شک و ریب از او برخاست و منقح و محقق گشت . (چهارمقاله ص 111).
|| چیزی که از دروغ پاک باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
- منقح شدن ؛ مهذب شدن . پیراسته شدن :
وزان نشاط که آن نظم از او منقح شد
چو سرو نو ز صبا پای حال می کوبم .
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 678).
- منقح کردن ؛ اصلاح کردن . تهذیب کردن . پیراستن :
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
مسعودسعد.
- منقح گشتن ؛ اصلاح شدن . مهذب شدن . پیراسته شدن : تا شک و ریب از او برخاست و منقح و محقق گشت . (چهارمقاله ص 111).
|| چیزی که از دروغ پاک باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
منقح . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) بیرون آورنده ٔ مغز از استخوان . (آنندراج ). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه پاک می کند تنه ٔ درخت را از شاخه های ریز و شعر را از سخن رکیک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تنقیح شود.
فرهنگ عمید
۱. ویژگی کلام پاکیزه، کلام اصلاح شده و پاکیزه شده از عیب ونقص.
۲. [قدیمی] پاک شده.
۲. [قدیمی] پاک شده.
کلمات دیگر: