کلمه جو
صفحه اصلی

منقوش


مترادف منقوش : منقش، نقش پذیر، نقش دار، نگاشته، نقش شده

برابر پارسی : نگاشته، کنده شده، نگارشده، برنگاریده، نگارین

فارسی به انگلیسی

engraved, carved, painted, beaten

engraved, carved


مترادف و متضاد

منقش، نقش‌پذیر، نقش‌دار، نگاشته، نقش‌شده


فرهنگ فارسی

نگاشته، نقش ونگارشده، نقش کرده
( اسم ) نقش شده نگاشته .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) نقش شده ، نگاشته .

لغت نامه دهخدا

منقوش. [ م َ ] ( ع ص ) نگاشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نگاشته و نقش و نگار کرده شده و نقاشی شده و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون. ( ناظم الاطباء ). نگارین. نگارکرده. نگارشده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
چون چادر مصقول گشته صحرا
چون حله منقوش گشته بستان.
فرخی.
همه بامهای این مسجد به خرپشته پوشیده همه نجارت و نقارت و منقوش و مدهون کرده. ( سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 12 ). همه صحرای آن ناحیت ستونهای رخام است و سرستونها و تن ستونها همه رخام منقوش مدور... ( سفرنامه ناصرخسرو ایضاً ص 20 ). || زردوزی شده. ( ناظم الاطباء ). غوره خرما که در آن خار فروکنند تا برسد و رطب گردد. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) دینار. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).

فرهنگ عمید

نگاشته، نقش و نگار شده، نقش کرده.

فرهنگ فارسی ساره

برنگاریده، نگارین


پیشنهاد کاربران

نقاشی شده


کلمات دیگر: